جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید سید محمد مرتضوی

فرازی از وصیت نامه:
شهید سید محمد مرتضوی

آيا كسى اجازه مى‌‌دهد كه جنايتكاران و متجاوزان دست به سوى وطن و خاكش و از همه مهم‌‌تر تجاوز به آيين و مكتب نمايد و سكوت اختيار كند.

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :سید محمد مرتضوی
نام پدر :سید رضا
تاریخ تولد :۱۳۵۰/۰۱/۲۱
محل تولد :دامغان
شغل :محصل
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :خدمه 106
سن :۱۴ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۰۱/۰۴
محل شهادت :فاو
نام عملیات :والفجر ۸
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت تیر

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در سحرگاه بیستم فروردین سال پنجاه رویشی مکرر در خانۀ آقا سیدرضا رخ می‌‌داد. دو مولود پسر در ثانیه‌‌های ناب صبح ورود نمودند، سیدمحمد و سیداحمد.

اهل خانه با روشنایی زمین چشمان‌شان از دیدن این دو نوزاد پسر  روشن‌‌تر از خورشید صبحگاهی شده بود. هم‌‌نفسی با منارۀ مسجد ولی‌‌عصر، مسجد محلۀ قدیمی‌‌شان بالامحله و همسایگی‌‌شان با مدرسۀ علمیۀ موسویه سبب شد تا سیدمحمد از ثانیه‌‌های ورود، بی‌‌تاب «حی علی‌‌الصلاه» رازناک پدر شود و نسیم خنک ایمان مؤذن و دم گرم و مؤمنانۀ مادر و زمزمه‌‌های عارفانۀ پدر چه محال‌‌های زیبایی برای سیدمحمد آفریدند.

اهالی دامغان پدر را نمی‌‌شناختند مگر در اموری چون جمعیت هلال‌‌احمر، خزانه‌‌داری جمعیت هلال‌‌احمر، شورای شهر و شورای اصناف…

دوران کودکی‌‌ سیدمحمد سرشار از نشاط و تندرستی، توکل و ایمان و عشق به خانواده بود که در محلۀ قدیمی بالامحله گذشت. سال پنجاه‌‌وهفت  به‌‌همراه خانواده برای همیشه از مدرسه موسویه (آقا) با دیوارهای بلند خشتی که با خاطرات کودکی او نفس کشیده بودند، خداحافظی نمود و به بلوار شمالی نقل مکان کردند.

سیدمحمد هفت‌‌ساله بود که جنبش‌‌های پیروزی انقلاب گوش دنیا را پر می‌‌کرد. پس از شکل‌‌گیری بسیج شور شیدایی برادران بسیجی سیدمحمد در خانه سبب شد تا او در سن یازده‌‌سالگی این شیدایی را به تجربه بنشیند و آرام آرام روح بلندش در تب‌‌وتاب‌‌ و عشق و ارادت برادرش سیدمحمدحسن قرار گیرد. پس در مسجد محل و پایگاه بسیج توحید نام‌‌نویسی کرد. سال‌‌ شصت‌‌ویک سیدمحمد، دانش‌‌آموز یازده‌‌سالۀ ممتاز و بسیجی مشتاق که با رفتن برادرش سیدمحمدحسن به جبهه آموخته بود فرصت‌‌ها کوتاه و مجال‌‌ها اندک و نوبت نوبت عاشقی است و شتاب باید کرد.

سال شصت‌‌وچهار به بسیج رفت تا ثبت‌‌نام کند. چون چهارده‌‌سال بیشتر نداشت، قبولش نکردند.

با کپی شناسنامۀ برادرش سیداحمد رفت. تاریخ شناسنامۀ احمد را به سال چهل‌‌ونه تغییر داد اما باز هم موفق به ثبت‌‌نام نشد. دستانش پر از دعای رحمت خداوند برای جاری شدن و پشت پا زدن به حقارت‌‌های دنیا بود. برای رسیدن ثانیه‌‌هایش می‌‌دوید و ایمان داشت که مقصود نزدیک است؛ چراکه سیدمحمد دوست خدا بود و دوستان خدا هرگز غمگین نمی‌‌شوند و هرگز ترسی ندارند.

به‌‌واسطۀ آقای حاج‌‌ رجب بنائیان‌‌سفید، فرماندۀ گردان قمربنی‌‌هاشم، ثبت‌‌نام کرد. دوره‌‌ آموزشی را در پادگان شهید کلاهدوز شهمیرزاد گذراند.

دورۀ آموزشی به پایان رسید و سیدمحمد کوچک که دانه‌‌های دلش ترک خورده بود، بی‌‌محابا عاشق خدایش شده بود. اصرار برادر برای بازگشت سیدمحمد به دامغان بی فایده بود. به لشکر ۲۱ امام‌‌رضا(ع) پیوست و در گردان ادوات واحد ۱۰۶ قرار گرفت. در عملیات شورآفرین والفجر ۸ شرکت نمود و در جزیرۀ ام‌‌الرصاص برادرش سیدحسن را ملاقات کرد.

پس از پایان عملیات، گردان ادوات به فاو می‌‌روند، درحالی‌‌که بهار شصت‌‌وپنج را تجربه می‌‌کردند. چهارم فروردین شصت‌‌وپنج سیدمحمد تیربارچی بود و بهار، روزهای غربت بچه‌‌ها را در میان گردان ادوات به نظاره نشسته بود. در درگیری با دشمن بر اثر برخورد ترکش به گردن و کتف، سیدمحمد، این نوجوان عاشق، درحالی‌‌که مستانه نماز عاشقی را در بهار زندگی در گوش ملائک زمزمه می‌‌کرد، نظر بر جلوۀ زیبایی معبود نمود.

پیکر پاکش ساعت‌‌ها زیر آفتاب و آتش ماند و پس از آن به معراج شهدا انتقال یافت. این گل نوشکفتۀ شهر بر روی دستان مردم تا شهیدآباد شهرمان پرواز کرد، درحالی‌‌که خورشید تکه‌‌های سرخ دلش را به آسمان شب می‌‌سپرد تا ستارگان درخشان‌‌تر از همیشه پذیرای سیدمحمد نوجوان باشند.

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحيم

اشهدان لا اله اله الله وحده لا شريك له و اشهدان محمدا عبده و رسوله

اللهم صل على محمد و آل محمد .  يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه .

وصيت‌‌نامه حقير سيدمحمد مرتضوى - متولد دامغان - نام پدر سيدرضا - تاريخ تولد1350 – شماره شناسنامه 201

با سلام بر او كه پدرم و مادرم و خودم به فدايش، كسى كه بر پا كننده قسط در صحنه گيتى خواهد بود.

آرى سلام بر مهدى(عج) او برايش می‌‌جنگم و براى صاحب او الله مى‌‌ميرم و خون سرخم را به پاى عدالت او مى‌‌ريزم او كه شر مفسدان زمين را از سر مومنين و مومنات برمى‌‌چيند و اين بندگان مخلص خدا را از قفس تاريك ظلمت و فساد با كافران مى‌‌رهاند و سلامى گرم بر نايب به حق بقيه الله(عج) امام خمينى پير جماران اميد مستضعفان جهان و اجرا كننده آيات قرآن و سرشار از خلوص ايمان و نيروى قيام كننده‌‌اش در وجدان فرمانده اين نيروهاى جوان و اكنون سلامى به وسعت پرتو نور خورشيد بر تمامى رزمندگان حق گوى نبرد حق عليه باطل ، آن رزم آورانى كه لحظه اى سكوت نمى‌‌كنند و به نداى هل من ناصر ينصرنى حسين(عليه السلام ) لبيك گفتند فرياد برآوردند از جگر كه هرگز ظلم را نمى‌‌پذيريم و ياوران حسين(عليه السلام ) هستيم و درودى بى پايان به ارواح پاك شهيدان اسلام ، آنان كه به رسالت خويش عمل كردند و رفتند عروج كردند تا آسوده خاطر در جوار حق تعالى زندگى كنند.

آنان كه با خون رگ‌‌هاى گلويشان نوشتند سلام بر مهدى ، آنان كه آزادى و عدالت را غريو برآوردند و دشمن تا گلو در فساد و تباهى فرو رفته آنان را غرقه به خون كرد، چه گل‌‌هاى زيبايى كه به دست دشمنان خون آشام پرپر شدند و به ديدار معشوق خود شتافتند.

سخنى چند با پدر و مادر عزيزم :

شكر خداى را كه توفيق يافتم در راه مبارزه حق عليه باطل شركت كنم و آن‌‌چه در بدن دارم در راه خدا در طبق اخلاص نهاده تقديم ايزد منان نمايم تا آن‌‌چه را كه حسين (عليه السلام ) و يارانش پروانه‌‌وار به دور آن مى‌‌گشتند من هم به دور آن بگردم و به آن و به شوق آن بسوزم و از جام شهادت سر كشم و به آن عزيزان برسم.

آيا كسى اجازه مى‌‌دهد كه جنايتكاران و متجاوزان دست به سوى وطن و خاكش و از همه مهم‌‌تر تجاوز به آيين و مكتب نمايد و سكوت اختيار كند.

پدرم و مادرم، اكنون من مى‌‌روم و اين وظيفه شرعى و اسلامى من است، مى‌‌روم تا سنگرهاى خالى همرزمانم ، آنان كه خونشان لباس‌‌هايشان را رنگين ساخت پر نمايم كه دشمن متجاوز و بدبخت بداند كه هرگز هيچ سنگرى خالى نمی‌‌ماند و به قول امام هر پرچمى كه از دست تواناى سردارى به زمين افتد سردارى ديگر آن را برداشته و به ميدان نبرد مى‌‌شتابد.

مادر هرگز غم مخور و ناراحت نباش زيرا من سر به دامن زهرا(س) گذاشته‌‌ام، هرگز در مقابل دشمنان گريه مكن زيرا من براى حق به ميدان شتافتم .

مى دانم چقدر زجر كشيده‌‌ايد تا مرا بزرگ كنى ولى اين مسئوليت من بود كه بروم ، بدان كه من امانتى بودم در دست تو و تو بايد مرا به صاحب اصلى خود برگردانى و اكنون آن زمان است و اگر راضى نباشى امام زمان(عليه السلام ) ازشما ناراحت خواهد بود .

خواهرانم هرگز ياد مرا فراموش مكنيد و هميشه حجابتان را رعايت كنيد كه مشت محكمى است بر دهان دشمنان اسلام ، شما بايد همچون زينب(س) باشيد و رسالت من را به ديگران اهدا نماييد و شما برادرانم راهم را ادامه دهيد و هرگز از خمينى رو برنگردانيد كه شيطان را خوشحال مى‌‌كنيد

واى بر شما اگر نماز را سبك بشماريد و در دعاهايتان رزمندگان را فراموش نكنيد اگر جبهه نياز داشت برويد و هر چه اموال كه از خودم است در راه رضاى خدا خرج كنيد چون من را خوشحال و راضى خواهيد كرد.

نماز و روزه قضا براى احتياط برايم بخوانيد و از همه دوستان و آشنايان برايم حلاليت بطلبيد و از خدا برايم طلب مغفرت كنيد كه گناهكارم .

امت شهيد پرور و حزب‌‌الله، كمك به رزمندگان را ادامه دهيد و هميشه كلامتان خدا باشد و هرگز از خدا غافل نشويد و نگذاريد شيطان در شما رسوخ كند

هم‌‌كلاسي‌‌هاى عزيز، در درس كوشا باشيد و رزمم را ادامه دهيد و اگر جبهه نياز داشت نيازش را بر طرف نمايد و روحم را شاد نماييد ديگر سخنى نيست .

به اميد ظهور ولى عصر حضرت صاحب الزمان(عليه السلام ) و پيروزى رزمندگان و برافرازى پرچم لا اله الا الله در بلندترين قله جهان انشا الله  .

والسلام على المستشهدين من المومنين

سيد محمد موتضوى - 1364/12/07

خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما زيارت كربلا نصيب ما بگردان.

   پيوسته دلم رو به هواى تو زند         جان در تن من نفس براى تو زند

  گر بر سر خاك من گياهى رويد                       از هر برگى بوى وفاى تو زند

من از تو حيات جاودان مى‌خواهم                 نى كام دل و راحت جان مى‌‌خواهم

بى عشق و تنعم جهان مى‌‌خواهم                   چيزى كه رضاى توست آن مى‌‌خواهم

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.