جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید سعید علیزاده

فرازی از وصیت نامه:
شهید سعید علیزاده

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :سعید علیزاده
نام پدر : علی اصغر
تاریخ تولد :۱۳۶۸/۰۲/۱۲
محل تولد :دامغان
شغل :پاسدار
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :نیروی اطلاعات و عملیات
سن :۲۶ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۱۱/۱۲
محل شهادت :سوریه - شمال حلب
نام عملیات :آزاد سازی شهرک های نبل و الزهرا
موضوع شهادت :عملیات ویژه برون مرزی
نحوه شهادت :اصابت گلوله به سینه و پا

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین :۱۳۹۴/۱۱/۱۵
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

کارمند بانک بود و مؤمن و مقید. در تظاهرات و مبارزات سیاسی انقلاب شرکت فعال داشت. آن زمان ساکن شاهرود بودند ولی هر روز به دامغان می‌‌آمد و در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می‌‌کرد و برنامه‌‌اش را دقیق تنظیم می‌‌کرد تا لحظه‌‌ای از کارش غافل نماند. خدابیامرز حاج‌‌علی‌‌اصغر می‌‌گفت: «دزدی فقط از دیوار دیگران بالارفتن نیست. هر کارمندی، کارگری که از کارش کم بگذارد به‌‌نوعی دزد است.»سعید مجرد بود و فرزند آخر خانواده و در خانه چنین پدری رشد کرده بود. دارای دو برادر بود و یک خواهر.

دوازده‌‌ساله بود که سایۀ پرمهر پدر از سرش کوتاه گردید و طعم تلخ یتیمی را چشید؛ اگرچه عزیز فامیل بود و مورد احترام همه. مادر نیز برایش تکیه‌‌گاهی بود تا نبود پدر را کم‌‌تر احساس کند.

از آن پس شب‌‌های جمعه پاتوق او بکیربن‌‌اعین۱ بود و مزار پدر. سپس به گلزار شهدا می‌‌رفت و زیارت عموی شهیدش محمدرضا و از آنجا راهی هیئت می‌‌شد.

دوران ابتدایی را در مدرسۀ مرصع یزدانی گذراند و در مجتمع دوران راهنمایی را سپری کرد و در دبیرستان حضرت ابوالفضل(ع) دوران متوسطه را با موفقیت طی کرد. آینده‌‌اش را در حوزۀ علمیه یا سپاه جستجو می‌‌کرد. با واردشدن به دانشگاه امام‌‌حسین(ع) به هدفش رسید که مقدمه‌‌ای بود برای رسیدن به شهادت.مهربان بود و شوخ‌‌طبع، دوست‌‌داشتنی و راستگو، ساده و بی‌‌ریا، اهل عمل تا حرف و شعار.

مسجدی بود و دست‌‌و‌‌دل‌‌باز، در کمک‌‌ها گوی سبقت را از دیگران می‌‌ربود. عضو فعال پایگاه بسیج باب‌‌الحوایج بود و چند سالی جانشین فرمانده پایگاه.دنبال اسم و رسم نبود و همیشه می‌‌گفت: «اجرها در گمنامی است!»

اهل شعر بود و شاعری. به‌‌ندرت تنها بود. همیشه دور و برش شلوغ بود. از بسیج گرفته تا هیئت و جمع‌‌های دوستانه.

تابع محض ولایت‌‌فقیه بود و با ثبت «سلام بر عشقم امام‌‌خامنه‌‌ای» در وصیت‌‌نامه‌‌اش، مهر تأییدی زد به این گفتار.

با شروع جنگ تکفیری داعش در سوریه دیگر آرام و قرار نداشت. به هر دری می‌‌زد تا عازم جنگ علیه این گروه تروریستی شود. وقتی شهادت هم‌‌رزمانش را می‌‌دید، طاقت از کفش می‌‌رفت.  نمی‌‌توانست چنین ظلمی را تحمل کند که کفر با نام اسلام جلوه‌‌گر شود.

بالاخره هنوز چهل‌‌وهشت ساعت از بازگشتنش از پیاده‌‌روی اربعین نگذشته بود که با اعزامش به سوریه موافقت شد و جواز شهادتش را در این سفر از امام‌‌حسین(ع) گرفت.

حالا مانده بود رضایت مادر. با نگاه‌‌هایی که بوی تمنا و التماس داشت؛ به سراغش رفت و با بوسیدن دست و پایش، با گریه‌‌های دردآور، با ناله و ضجه، به آن هم دست یافت. به مادر قول داد سالم برگردد و سالم هم آمد! فقط جای تیری که رستگارش کرد برجا بود.

او که دوره‌‌های نظامی فراوانی را گذرانده بود و پای درس شهید سردار همدانی‌‌ نشسته بود، شادمان به ستیز حرامیان روی آورد. او می‌‌خندید و خانواده می‌‌گریستند.

به حرم پاک زینبی پناه برد تا پناه اهل خدا باشد. زبان حالش این بود:

«اگه یه روز فرشته‌‌ها

بگن چی می‌‌خوای از خدا

لبامو باز می‌‌کنم

می‌‌گم به خواهش و دعا

شهادت! شهادت!»۲

صدای قدم‌‌هایش دیگر شنیده نمی‌‌شد. گام‌‌هایش بلند بود و استوار. نفس‌‌هایش به آرامش نسیم می‌‌مانست و پیام‌‌آور عشق بود.از همان کودکی دمش حسینی بود و زمزمه‌‌اش کمیلی. در آوردگاه دل، سرتاپا بی‌‌تنی بود و در نهایت سکوت، فریاد.

این را فقط مادر می‌‌دانست. همان روزها که زائر کربلا شده بود. همان روزها که پابه‌‌پای کاروان، مویه‌‌هایش را زمزمه می‌‌کرد. همان روزها که از سویدای دلش برای هرآن‌‌چه که واژۀ گودال معنا می‌‌شد، دریا دریا می‌‌بارید.

دلش را راهی کرد به حریم شکسته شدۀ بانو.دلش پرگرفت و رفت. رخصت می‌‌خواست؛ رخصت حضور. خدایا! این چه‌‌حکمتی است؟

باز از کوفه صدا می‌‌آید! دوباره بغض‌‌های دردآلود علی(ع)  شنیده می‌‌شود. چاه‌‌های کوفه به صدا درآمده‌‌اند. ماه در آسمان شام گریه می‌‌کند و عاشقان علی بر این زبونی زمین در شرقی‌‌ترین نقطه‌‌اش، خون غیرت‌شان می‌‌جوشد و ندای غربت دختر علی(س) و گردوغبار خرابه‌‌های شام بر سرشان آوار می‌‌شود و دلشان را شرحه‌‌شرحه می‌‌کند.

از آنگاه که سعید پانزده‌‌ساله در وادی حیرانی، پنجه در پنجۀ معشوق آویخته در گیسوان سیاه شب، در حوالی حرم یار بیهوش می‌‌شود، هروله‌‌کنان تا کوی دوست به دنبال لیلای خود می‌‌دود و کمیل‌‌وار مقیم کوی شام و چادر خاکی دختر علی(س) می‌‌شود تا روز موعود!

اما ای دل‌‌دادۀ حرم! تو از همان روزی که راه میان‌‌بر کمال را یافتی و خود را به کشتی نجات حسین(ع) رساندی، با مادر سادات الفتی دیرینه داشتی و برای رسیدن به شهادت چه راه­ها را که طی نکردی!

سرانجام این پاسدار تیپ ۱۲ قائم(عج)، در عملیات آزادسازی نبل و ‌‌الزهرا با اصابت تیری به قلبش دعوت حق را لبیک گفت و با شهادتش راه نجات شهری شیعه‌‌نشین را که چهار سال در بند و محاصره بودند، گشود.

پیکر پاک این زائر سوری بعد از انتقال به کشور و زادگاهش در میان انبوه جمعیت مردم دامغان چون نگین الماسی درخشید و عاشورایی دیگر به پا کرد و سرود فراق دیگری در گوش عاشقان پیچید. این پرستوی عاشق در گلزار شهدای دامغان به خاک که نه، به یاد سپرده شد و مزارش خلوت‌‌گاهی برای دوستان و عاشقان شهادت گردید.

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

به نام خدای مدافعان حرم

ما را مدافعان حرم آفریده‌‌اند              اصلاً برای پاره‌‌پاره‌‌شدن آفریده‌‌اند

عازم سفری هستم. به رسم مسلمانی. چند خطی را در کمال صحت جسمی و روانی از خود به یادگار می‌‌گذارم.

خیلی وقت بود که نفس‌‌کشیدن تو این هوا برایم سخت شده بود، هوایی پر از ریا، دروغ، نفاق و دورویی. برای کمال و رسیدن به کمال راهی جز رفتن نیست و عبور کردن از تن و نفس... که اگر بمانی اسیر نفس می‌‌شوی.

خسته شده‌‌ام از نشستن، از کسالت، از خمودی و از یک‌‌نواختی. از این‌‌که بنشینم و هر روز خبر شهادت دوستان و هم‌‌لباس‌‌هایم را بشنوم. تا این‌‌که این مجال فراهم شد.

از همه کسانی که در طول این بیست‌‌وشش سال و شش ماه و پانزده روز برایم زحمت کشیدند ممنونم و از همه آنان همین‌‌جا حلالیت می‌‌طلبم.

از دوست و رفیق و نارفیق و... حلالیت می‌‌طلبم. از مادرم حلالیت می‌‌خواهم که فرزند خلفی برایش نبودم. ازش می‌‌خواهم خانم حضرت زینب(س)را الگو و اسوۀ خودش قرار دهد.

امیدوارم حضرت زهرا(س) عنایتی کنند تا من به هدفی که از ورود به سپاه داشته‌‌ام و آن هم تنها خواستن شهادت از خداوند بود، نایل آیم.

کوچک‌‌تر از آن هستم که کسی را نصیحت کنم اما همه را به صداقت، محبت و پرهیزکاری دعوت می‌‌کنم و از آنان می‌‌خواهم فریب مال دنیا را نخورند که این مال فناپذیراست.

به قول شهید همدانی اگر دوست داشتند نفری یک روز روزه و یک نماز برایم بخوانید.

«از همه حلالیت می‌‌خواهم.» 1394/08/15

۳ دیدگاه برای “شهید سعید علیزاده”

  1. علی محمد علیزاده گفت:

    ببخشید برخی اطلاعات مربوط به شهید سعید علیزاده درست نیست .از جمله تاریخ شهادت ایشون .ضمنا فامیلی ایشون پسوند ندارد.

  2. اینجانب علی محمد علیزاده برادر شهید امادگی دارم جهت ارائه اطلاعات مربوط به شهید با شما همکاری کنم .

ارسالی پاسخی برای حمیدرضا

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.