جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید محمدتقی خیمه ای

فرازی از وصیت نامه:
شهید محمد تقی خیمه ای

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :محمد تقی خیمه ای
نام پدر :تقی
تاریخ تولد :۱۳۳۹/۰۱/۰۱
محل تولد :روستای تویه رودبار دامغان
شغل :کارگر ذوب آهن
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :انباردار
سن :۲۶ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۰۲/۱۷
محل شهادت :مريوان
نام عملیات :کمین دشمن
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :بمباران هوایی

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در یکم فروردین سال هزاروسیصدوسی‌ونه فرزند دیگر تقی و فاطمه عبیری در روستای تویه‌رودبار دامغان به دنیا آمد. سه برادر و یک خواهر دارد. پدرش کشاورزی می‌کرد و محمدتقی سه سال بیشتر نداشت که پدر او را تنها گذاشت. بعد از آن مادر با پختن نان، مخارج زندگی او و خواهر و برادرانش را تأمین می‌کرد.

محمدتقی به‌‌همراه مادرش برای زندگی به شاهرود رفت و از آنجا برای گذراندن دوره راهنمایی به تهران رفت. با پخش اعلامیه از مدرسه اخراج شد. در خانه دوستانش جلسه‌هایی تشکیل می‌دادند و در راه‌‌پیمایی‌ها شرکت می‌کردند. مادر به او می­گفت که با این کارها نمی‌تواند به درسش ادامه دهد و او با تمام علاقه و احترام به مادر کارش را ادامه می‌داد.

دوران تحصیل را در مدرسه آذری تهران گذراند و سپس برای سربازی رفت دامغان. با دخترخاله‌اش که پرستار بود، ازدواج کرد. زندگی‌اش در شاهرود بود و او هر روز برای کار در جهاد سازندگی به دامغان می‌رفت. محمدتقی با پدر و مادر همسرش رابطه خوبی داشت. به فامیل‌های دیگر هم سرکشی می‌کرد. وقت‌های بیکاریش را با خواندن کتاب می‌گذراند. خواندن کتاب‌‌‌‌هایی مانند گناهان‌‌ کبیره آیت‌الله دستغیب را به همسر و بقیه سفارش می‌کرد. علاقه‌ای به دنیا نداشت. نظرش این بود که انسان همیشه باید نزدیک خدا باشد تا از کارهای روزانه خسته نشود و به دنیا پای‌‌بند نباشد.

محمدتقی انسانی با محبت و فامیل‌‌دوست بود. رابطه‌‌اش با همسر و خانواده همسرش خیلی‌‌خوب بود. شوخ‌‌طبع هم بود و احترام به مادرش را از اولویت‌‌های زندگی‌‌اش قرار داده بود.

یک سال بعد از آن‌‌که به جهاد رفت، تنها پسرش، مصطفی در سال شصت‌‌وسه به دنیا آمد. در اعزام اولش یک ماه‌‌ونیم در جبهه بود. بار دوم مادر از او خواست نرود. همسرش بیمار بود و او به خواست مادر و همسر مدتی صبر کرد. بالاخره طاقت نیاورد و آماده اعزام شد. وقت خداحافظی گفت: «در رختخواب مردن ننگ است! مرد باید در راه وطن جان بدهد!»

در آخرین نامه نوشته بود که پنج‌شنبه در پیرانشهر است. از خانواده خواسته بود از طریق جهاد با او تماس تلفنی بگیرند. تلاش‌های خانواده فایده‌ای نداشت. صبح فردا برادرش به جهاد رفت و نتوانست تلفنی با او صحبت کند. از طرف سپاه رفتند خانه برادرش. خبر شهادت را دادند ولی همسرش فکر می‌کرد هنوز زنده است.

می‌خواست در مجروحیت پرستار او باشد؛ اما باخبر شد که هفدهم اردیبهشت سال هزاروسیصدوشصت‌‌وپنج به شهادت رسیده است. در منطقه مریوان هواپیماهای دشمن بمباران هوایی کردند. محمدتقی انباردار بود. به‌‌طرف کپسول‌های داخل انبار رفت تا آن‌ها را ببندد. هواپیماها بمب‌های خوشه‌ای ریختند. آتش و دود به هوا رفت. منطقه آرام شد. دوستان به سراغ او رفتند. دست او با ترکش خرد شده و سینه‌اش هم ترکش خورده بود.

پیکرش پس از تشییع، در گلزار شهدای فردوس رضای دامغان به خاک سپرده شد.

 

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.