جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید قربان عبادی

فرازی از وصیت نامه:
شهید قربان عبادی

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :قربان عبادی
نام پدر :عبدالله
تاریخ تولد :۱۳۲۱/۰۹/۲۹
محل تولد :روستای فیروزآباد دامغان
شغل :ارتشی
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :تک تیرانداز
سن :۳۶ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۵۷/۱۲/۲۸
محل شهادت :سنندج 
نام عملیات :شهدای انقلاب
موضوع شهادت :شهدای انقلاب
نحوه شهادت :اصابت گلوله - تظاهرات

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :کردستان
شهر :سنندج
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای سنندج

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

 

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

پاییز آمدی و زمستان رفتی تا به بهار دنیا دل نبندی. تو که آمدی، قدم‌‌های آخر پاییز بود و آغاز قدم‌‌های تو بر خاک جهان. بیست‌‌ونهم آذرماه سال بیست‌‌ویک بود که سفرت بر زمین آغاز شد.

قربان، فرزند عبدالله بود و عصمت. در شهر سمنان چشم به جهان گشود. دوساله بود و اولین قدم‌‌های کودکانه‌‌اش را برمی‌‌داشت که به دلیل شغل پدر، اولین هجرت را تجربه کرد.

عبدالله که درجه‌‌دار نیروی انتظامی بود، به دامغان منتقل شد و به‌‌خاطر پدر پیر و ناتوانش در روستای فیروزآباد سکنی گزید. آن‌‌ها تقریباً خانوادۀ مرفهی بودند و در روستا حرف اول را می‌‌زدند.

قربان در مدرسۀ همان روستا مشغول به تحصیل شد. روح بلند و سرشار از غیرت و تعصبش، او را هر روز به‌‌دلیل تنبیه بچه‌‌ها وکم‌‌کاری در امر تدریس با معلم‌‌ها درگیر می‌‌کرد.

آن‌‌ها می‌‌خواستند از دخترهای مدرسه بیگاری بکشند که قربان تحمل نمی‌‌کرد. تقریباً هفته‌‌ای چند روز از مدرسه اخراج می‌‌شد.اگرچه پدر حساسیت ویژه‌‌ای روی تحصیل فرزندان داشت اما قربان دیگر حاضر به ادامه نشد و در ششم ابتدایی به تحصیلش خاتمه داد.چندی بعد بیشتر برای سرگرمی و یادگیری و با مشورت پدر، در مغازه‌‌ای مشغول نجاری شد.

روزها از پی هم می‌‌گذشت و قربان که به سن قانونی رسیده بود، به سربازی رفت. سربازیش که پایان گرفت، وارد ژاندارمری شد. از همان اول سر سودایی داشت و عزم رهایی. عازم کردستان شد. قروه، بانه، مریوان، کرمانشاه و سنندج، رد پای قربان را هنوز در خود به یادگار دارد.

حالا دیگر تمام کردستان، قربان عبادی و رشادت‌‌ها و دلاوری‌‌هایش را شنیده بود. سر نترسی داشت و نام او زبان به زبان بین همه یاغی‌‌ها و قاچاقی‌‌های شهر می‌‌گشت و رعشه‌‌ای بر جانشان می‌‌انداخت.

بارها نقشۀ سربه‌‌نیست کردنش را کشیده بودند که به یاری امام عصر(عج)، نجات پیدا کرد. حتی با مافوق‌‌های خود همیشه به‌‌خاطر بی‌‌عدالتی درگیر می‌‌شد و چندین بار در پی حق‌‌طلبی راهی زندان شد.

به گفتۀ دوستان و هم‌‌رزمانش، آن هم زندان‌‌های انفرادی و با اعمال شاقه و چندین بار نیز مجروح شده بود که کسی جز خودش و خدا خبر نداشت. ازدواج کرد و در شهر سنندج، در یک خانۀ مستأجری، ساکن شد. او پدر چهار ستاره بود. دو دردانه دختر و دو شیرین پسر.در طول خدمت کم‌‌تر می‌‌رسید که به همسر و فرزندانش سر بزند و بیشتر همسرش قبول مسئولیت کرده بود.

انقلاب اسلامی ایران به بار نشسته بود و تقریباً مردم هشیار شده بودند. قربان، ناراحت از وضع اجتماعی سنندج درصدد این بود که همسر و فرزندانش را به دامغان منتقل کند. دخترش هشت‌‌ساله و مایه نگرانی پدر.خیلی تلاش کرد که خانواده‌‌اش را به دامغان ببرد؛ اما فاطمه که دوری از قربان برایش ممکن نبود، مخالف رفتن می‌‌شد.

سال هزاروسیصدوپنجاه‌‌وهفت پس از پیروزی انقلاب بود که درگیری و آشوب زیادی بین کومله و دمکرات با ارتش و مردم و نیروهای انقلابی در سنندج به پا شد.

در همان سال گروه‌‌گروه از ارتش و نیروی انتظامی و ژاندارمری به انقلابیون و طرفدران امام می‌‌پیوستند. قربان توسط کومله و دموکرات شناسایی شده بود و قصد شهیدکردنش را داشتند.

با توجه به سابقۀ او که ضربات شدیدی به گروه قاچاقچیان و یاغی‌‌های آن زمان زده بود، مورد تنفر آن گروه بود.

زمستان داشت دامن خود را از زمین برمی‌‌چید. شکوفه‌‌های بهاری نوید زندگی دوباره می‌‌دادند. دو روزی بیشتر به تحویل سال هزاروسیصدوپنجاه‌‌وهشت باقی نمانده بود که توسط ضد انقلاب از ناحیۀ پهلوی چپ به‌‌شدت مجروح و عروجش آغاز گردید. قربان هم‌‌چون سبک‌‌بالان پرکشید به همان ‌‌جایی که «عند ربهم یرزقون»ش می‌‌نامند.

پیکر مطهرش بدون این‌‌که تشییع شود، در غربت سنندج و گمنامی آرام گرفت.

خوشا به حال آنان‌‌که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.