جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید عباسعلی چوپانی

فرازی از وصیت نامه:
شهید عباسعلی  چوپانی

افسوس مى‌‌خورم كه يك جان دارم كاشكى ده‌‌ها جان مى‌‌داشتم و براى اسلام مى‌‌دادم

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :عباسعلی  چوپانی
نام پدر :علی اکبر
تاریخ تولد :۱۳۳۵/۰۱/۱۲
محل تولد :روستای مومن آباد دامغان
شغل :خیاطی
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تک تیرانداز
سن :۲۴ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۵۹/۱۱/۱۴
محل شهادت :گیلان غرب
نام عملیات :پدافندی
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :مومن آباد
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای مومن آباد

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

دوازده روز از سال نو گذشته‌‌ بود و در سراسر دامغان جشن سال نو برپا بود.سال هزاروسیصدوسی‌‌وپنج، شادی در خانواده آقای علی‌اکبر چوپانی صدچندان شده‌‌ بود؛ خانواده‌ای گرم در روستای مؤمن‌آباد دامغان، عضوی جدید در سالی جدید. نوزادی که تازه تولد یافته بود، عباسعلی نام گرفت.

عباسعلی تا ششم ابتدایی تحصیل نمود. سپس وارد بازار کار شد و مدتی در تهران در کارگاه خیاطی مشغول به کار شد. سپس به خدمت سربازی فراخوانده شد. از طریق ارتش به منطقه غرب اعزام شد. پس از مدت‌ها خدمت، در چهاردهم بهمن‌‌ماه سال هزاروسیصدوپنجاه‌‌ونه در منطقه گیلان‌‌غرب با اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر مطهرش در روستای مؤمن‌آباد دامغان به خاک سپرده شد.

            “راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسم رب الشهداء و الصدیقین

بسم الله الرحمن  الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

به حضور پدر عزيزم ومادر مهربانم و برادران و خواهران بهتر از جانم عرض می‌‌نمايم بزرگ‌‌ترين آرزويى كه در اين طول عمر ناچيزى كه داشتم آن هم اين بود كه بتوانم قطره خون خود را در راه ميهن و قرآن و رهبر بزرگوار و پربار كردن اين درخت تناور اسلام  كه دردوران خفقان داشت از بين مى‌‌رفت و با آمدن اين رهبر عزيز كه بنيان‌‌گذار جمهورى اسلامى ايران شد و ما را از اين منجلاب و خفقان رهايى بخشيد بايد ما چنين فداكارى و از جان گذشتگى در راه انقلاب اسلامى خود به عمل رسانيم  و چه بسا چنين فداكارى و از جان گذشتگى در راه انقلاب اسلامى خود به عمل رسانيم و چه بسا اين باعث سرافرازى ماست كه با چنين مكتبى و رهبرى و با بودن در اين لباس مقدس سربازى از سرزمين الله دفاع كنيم.

نمى‌‌دانم با چه زبانى و حالى حرف‌‌هاى خود را بيان كنم كه من دارم راه حسينم را طى مى‌‌كنم آن هم در اين ماه خون بر شمشير. به خداى محمد قسم كه نمى‌‌دانم اين چه شور و شوقى است كه در جسم و روح من است كه داشتم اين گفته‌‌هاى خود را بر روى كاغذ مى‌‌آوردم به قدرى خوشحال بودم كه اين خوشحال بودن من همان درست بودن  مكتبى بود كه ما از بزرگان خود درس گرفته‌‌ايم و اميدوارم با ازدست دادن من هيچ ناراحت و مايوس نشويد چون بعد از من چهار برادر ديگر هستند كه اين درخت انقلاب اسلامى را آبيارى و نگهدارى كنند و شما بايد خوشحال باشيد كه من در چنين روزى خون ناچيز خود را در اين راه اسلام داده‌‌ام.

البته اگر ملاحظه  مى‌‌كنيد كه من از اين‌‌گونه جملات به كار برده‌‌ام مى‌‌دانستم كه اين راهى را كه طى مى‌‌كنم نزديك شدن به الله  و پيوستن به ديگر برادران شهيدم است و حال از بابت مادى مى‌‌گويم از نظر مادى كه چيزى نداشتم و هر چه بود از آن شما بود ولى از براى روشن كردن مسائل چون هر انسانى يك سرنوشت دارد كه در آن بايد خود را از لحاظ بدهكارى و طلب‌‌كارى يكى را آگاه كند و من مى‌‌خواستم پدرم را در جريان بگذارم ولى چون ايشان در تهران نيستند و از كارهاى من با اطلاع  نيستند برادر عزيز و گرامى خودم رمضان چوپانى را وصى خود انتخاب كرده‌‌ام كه چون برادر بزرگ خانواده ما هست.

رمضان  جان شايد خودت كمى با اطلاع در كارهاى من بودى ولى براى بهتر روشن شدن مسائل و جريان كارها شما را خوب با اطلاع مى‌‌كنم از قرار شراكت من و برادرم مهدى در مغازه به اين قرار است كه سرمايه با هم بود ولى چون دو عدد چرخى كه من دوباره آوردم مهدى از سهم خودش به من بدهكار است كه در دفتر مغازه ثبت شده و مى‌‌خواستم بيايم خدمت در مورخه 59/07/01 حدود چهار هزار تومان پولى كه از صاحب خانه قبلى دست من بود دادم به مهدى و حدود سه قسط 1000 تومانى از دفترچه‌‌ها را من دادم به حساب كه دو قسط را به حسن حاج رضا دادم و يك قسط ديگر را به حاج رضا كه اصغر حاج محمد ابراهيم هم آنجا بود در مورخه 59/06/31  و من كه آمدم به خدمت 7 قسط ديگر باقى مانده‌‌بود اين را بگم  كه سه قسط است به من و مهدى كه حدود 12 هزار تومان از يك مشترى به نام لطف على طلب داريم و اگر مهدى هنوز نگرفته با  هم بريد بگيريد و 5 هزار تومان  ديگر بدهكار  هستيم كه بايد بپردازيد.

  از حساب مغازه و حدود 10 هزار تومان  از برادرم غلامحسين طلب دارم كه بايد پولى در دو مرحله من و مهدى از بابا گرفته‌‌ايم يكى موقع پست‌‌ها بود حدود 5 هزار تومان و ديگرى پولى بود كه دست صاحب‌‌خانه قبلى بود ما گرفتيم جمعاً11 هزار تومان كه سهم من مى‌‌شود 5 هزار و 500 تومان كه از طلبى كه از غلامحسين دارم مى‌‌گيرى و به بابا  مى‌‌پردازى و طلبى كه برادرجان خودت از من دارى در دو مرحله به من دادى حدود 1000 تومان است از غلامحسين مى‌‌گيرى و اگر مغازه كار نمى‌‌كنند سهم بدهكارى من را به دايى مى‌‌پردازى و باز خودت كه داداش جان  محبت‌‌هاى شما را در آخرين لحظه‌‌هاى مرگ فراموش نكردم ان‌‌شاءالله خداوند عوض بهت بدهد  يك خورده حساب‌‌هايى از من طلب دارى كه از باقى مانده طلب من از غلامحسين بر من دارى و بى‌‌زحمت برادر جان خودت به اين كارها رسيدگى كن و خوب كه بدهكاری‌‌های من تمام شد و كسى طلبى نداشت و قسط دفترچه ها كه خوب تمام شد سهم مغازه من را بخشيدم  به برادر كوچكم على چوپانى و باز برادر جان يك مسئله بزرگ آن حسابى كه در هيئت دارم و اگر شهادت نصيب من نشد كه خوب هيچ و اگر شهادت نصيب من شد و كشته شدم آن مقدار پولى كه در هيئت است برداشت مى‌‌كنى و خودت چيزهاى كه بماند براى حسينيه ده مى‌‌گيرى و وقف مى‌‌كنى و اگر زنده ماندم اين پول تعلق به خودم دارد.

و باز از اين‌‌كه ملاحظه مى‌‌كنيد كه من از اين جملات به كار برده‌‌ام خودم مى‌‌دانستم كه اين راهى را كه مى‌‌روم آخر اين راه شهيد شدن است كه بايست حق خون خود را در راه اسلام عزيز و ميهن عزيز و ناموس و رهبر بايد اهدا كرد و به همين خاطر بود كه خواستم حرف‌‌هاى دلم را بگويم و شما را خشنود كنم و از تمامى شما خانواده به خصوص پدر و مادر عزيز و مهربان و برادرهاى ارجمند و خواهرهاى گرامى وديگر فاميل‌‌ها و دوستان و هر كسى كه مرا مى‌‌شناسد مى‌‌دانم كه خوبى برايشان نكردم ولى مرا حلال كنيد و افسوس مى‌‌خورم كه يك جان دارم كاشكى ده‌‌ها جان مى‌‌داشتم و براى اسلام مى‌‌دادم پس از پايان اين گفته‌‌ها بخنديد كه روح من شاد شود.

خدايا چگونه زيستن را تو به من بياموز. چگونه مردن را خود خواهم آموخت و مرا در زادگاهم مومن‌‌آباد دامغان دفن كنيد.

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.