جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید محمد قربانی

فرازی از وصیت نامه:
شهید محمد قربانی

به گفتۀ پیر جماران، ما موظفیم با توکل به خدا انجام وظیفه نماییم و کاری به پیروزی ظاهری نداریم و به این موضوع هم ایمان داريم که ما برحقیم و هرچه مشیت خدا بر آن قرار بگیرد، همان خواهد شد؛ زیرا مسلمان کسی است که در جلب منفعت و دفع ضرر تکیه‌اش به الله باشد و معنی «لا اله الا الله و لاحول و لا قوة الا بالله العلی‌العظیم» همین است.

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :محمد قربانی
نام پدر :رضا
تاریخ تولد :۱۳۳۶/۰۹/۱۵
محل تولد :دامغان
شغل :پاسدار
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :فرمانده گردان پیاده
سن :۲۴ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۱/۰۸/۱۱
محل شهادت :عین خوش
نام عملیات :محرم
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خداوند قوی‌ترین دوست آقا رضا بود. همسر مهربان و صمیمی‌اش صغراخانم هم، به خدا ایمان داشت و عشق می‌ورزید. دو فرزندشان محمدحسین و فاطمه در سایه این الفت و یک‌‌رنگی بزرگ شده بودند. این زن و مرد مؤمن و زحمت‌کش دنیا را محضر خدا و محل امتحان خود می‌دیدند.

محمد نیز هدیه خدا بود به ایشان در پانزدهم آذرماه سال هزاروسیصدوسی‌‌وشش. پس از نذر هفت‌‌ساله‌شان و توسل‌شان به امام‌‌هشتم(ع) محمد به دنیا آمد و عهد آن‌ها را با خدا استوارتر کرد. تا هفت سال هر وقت موی سرش بلند می‌شد، کوتاه می‌‌کردند و از آن نگهداری می‌نمودند تا هم‌‌وزن آن طلا به آستان بهشتی امام ‌‌هشتم(ع) هدیه کنند.

او پاداش رنج پدر و مادری بود که دستان‌شان برکت زمین بود و اعتبار سرسبزی درختان باغ قدمگاه. محمد هفت‌‌ساله بود که تحصیلات دوره ابتدایی را در دبستان هاتف آغاز کرد. او فارغ از درس و مدرسه که می‌شد در کنار پدر کار می‌کرد و باغداری و شاهدی بود برای معجزۀ رویش در تمام فصول. از پدر آموخته بود زبان سبز درختان را. پس از پایان دوره شش‌‌سالۀ ابتدایی، تحصیلات شش‌‌سالۀ دوره متوسطه را در هنرستان بازرگان (شهید چمران) و در رشته راه و ساختمان با موفقیت به پایان رساند. 

دوره جوانی محمد مصادف بود با گرم‌‌شدن فضای ایران با فریادهای حقیقت‌‌طلبی مردم باایمان. او عاشق مرادش خمینی کبیر(ره) و دل‌‌باخته حقیقت ایمان بود و بی‌تاب و تشنه‌تر از همیشه رساله امام(ره) را از دوست و آشنا می‌‌جست. آن‌قدر به جستجو ادامه داد تا توانست آن را بیابد و جام جانش را از انوار الهی امام سیراب کند.

حالا جوانی شده بود وارسته و مؤمن. با امام و انقلابیون هم‌‌نوا شده بود و به مبارزات پنهانی علیه رژیم ادامه می‌داد. محمد یکی از محورهای مبارزات انقلابی در محله زینبیه محسوب می‌شد. در پخش و تکثیر اعلامیه‌ها و هماهنگی برای سخنرانی‌هایی که توسط آیت‌‌الله نعیم‌‌آبادی، شهید سیدحسن شاهچراغی و سایر روحانیون مبارز شهر انجام می‌شد، اقدام می‌نمود. به مطالعه علوم اسلامی و دینی علاقه زیادی داشت. در سال پنجاه‌‌‌وشش، پس از اخذ مدرک دیپلم فعالیت‌های او علیه رژیم پهلوی افزایش یافت.

در بیست‌‌وچهارم اردیبهشت سال پنجاه‌‌وشش وقتی برای سربازی به مشهد مقدس اعزام شد، در ارتش به روشنگری و هدایت سربازان پرداخت. سال پنجاه‌‌وهفت با دستور امام(ره) که فرموده بودند: «سربازها پادگان‌ها را ترک کنند» محمد از جمله سربازانی بود که فرمان امامش را لبیک گفت و به شهرش بازگشت. حالا در روزهای فرار از پادگان در کنار جوانان انقلابی پیرو خط امام مبارزاتش قوی‌تر شده بود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن‌‌ماه همان سال با فرمان امام(ره) دوباره تمام سربازان برای تکمیل دورۀ سربازی به پادگان‌های محل خدمتشان برگشتند. محمد به مشهد رفت و با عضویت در کمیته‌های مردمی و نگهبانی و حراست از بیت آیت‌‌الله شیرازی مبارزاتش را ادامه ‌داد.

در بیست‌‌وچهارم اردیبهشت سال پنجاه‌‌وهشت دوره خدمت نظامش را به پایان رساند؛ اما به فعالیت‌های خود در حفظ و نگهداری انقلاب با تشکیل کمیته‌های مردمی در شهرستان دامغان هم‌‌چنان ادامه داد. کمیته‌هایی که اعضای آن جوانان همان شهر بودند و کارشان متفاوت. کمیته‌ای برای برقراری امنیت در شهر و شناسایی و دستگیری گروهک‌های منافقین؛ کمیته‌‌ای برای تهیه نفت و مایحتاج اصلی مردم و…

 چهار ماه از فعالیت او در کمیته‌های مردمی می‌گذشت که با فرمان امام(ره) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد و برای حفظ پایه‌های انقلاب و برقراری امنیت کامل در تمام شهرهای کشور به شکل شورایی آغاز به فعالیت نمود. محمد در تاریخ پنجم شهریورماه سال هزاروسیصدوپنجاه‌‌وهشت به عضویت رسمی سپاه درآمد. پس از آن کمیته‌های مردمی به شکل منظم‌تر هم‌چنان به فعالیت‌های خود ادامه می‌دادند.

به دلیل آشنایی کامل محمد با فنون نظامی و فعالیت مستمر در کمیته‌های مردمی در سطح شهر و روستا و آشنایی با مسائل و مشکلات شهر یکی از افرادی بود که در شورای فرماندهی سپاه قرار گرفت. برای کامل‌تر شدن مهارت‌های نظامی و فرماندهی در یک دوره شش‌‌ماهه آموزشی به تهران و سعدآباد اعزام شد. پس از پایان دوره به فرماندهی عملیات سپاه دامغان انتخاب شد. او که لحظه‌ای آرام نداشت و تلاش و مبارزه و خطر سه دوست جداناپذیر او بودند؛ در مسیر پویایی انقلاب روزبه‌‌‌‌روز بار سنگین مسؤولیت را با موفقیت به پیش می‌برد. تمام لحظات عمر گران‌بهایش صرف حفظ انقلاب و نظام مقدس می‌شد.

 سپاه پاسداران سال پنجاه‌‌وهشت یعنی برقراری امنیت در شهر و روستا و حفظ جان و مال و آبروی مردم شهر و روستا. یعنی شناسایی و دستگیری گروهک‌های منافقین، یعنی شناسایی و دستگیری تجار فرصت‌‌طلب و سودجو، یعنی مبارزه با قاچاق مواد مخدر.

 این موارد تنها گوشه‌‌ای از فعالیت‌های واحد عملیات سپاه بود. محمد استاد تاکتیک و تخریب هم بود. دوره‌های آموزشی زیادی را برای بسیجیان داوطلب در مناطق کوهستانی شهر از جمله چشمه‌‌علی، منصورکوه، باباحافظ و آب‌‌بخشان می‌گذاشت.

 فروردین‌‌ماه سال شصت در روز فرخنده نیمه شعبان محمد و عصمت عقد همسری بستند؛ اما این پیوند با آزمون سختی همراه شد و بوی خطرناکی زندگی یک قهرمان خیلی زود در مشام باورشان پیچید. پس از عبور از لحظه‌های معطر مراسم عقد، محمد برای آموزش رفت و هنگام خنثی‌‌کردن تله انفجاری از داشتن چشم راست محروم شد و سربلند آزمون عاشقی گردید.

این قهرمان بی‌‌پروا نمی‌خواست که فعالیت‌های خود را محدود در شهر نماید. با درخواست‌های مکرر توانست مجوز مأموریت‌های خود را در کردستان به‌‌دست آورد.

مبارزات با ضدانقلاب در کردستان:

  • یک سال پس از شروع غائله کردستان در بیست‌‌وهفتم بهمن‌‌ماه سال پنجاه‌‌وهشت، محمد به‌‌عنوان مسئول گروه، اولین اعزامش را به مدت بیست‌‌ودو روز برای آزادسازی شهر سنندج با نیروهای تحت امرش به تهران رفت. از آنجا در کنار نیروهای سپاه تهران، عازم سنندج شدند. محمد و نیروهای مبارزش به دلیل کمبود سلاح و مهمات از دامغان با تجهیزات اولیه خود در مأموریت شرکت کردند و با تدبیر فرمانده محمد و شهید صیاد شیرازی، شهر سنندج از محاصره گروهک منافقین و کومله و دموکرات آزاد شد و در اختیار فرزندان شجاع سپاه و ارتش قرار گرفت.

  • دومین اعزام محمد به‌‌همراه نیروهای داوطلب سپاه برای شرکت در پاک‌سازی کردستان و شهرهای سنندج و بانه از وجود کومله و دموکرات و منافقین بود که در تاریخ نهم شهریورماه سال پنجاه‌‌ونه به مدت دو ماه اعزام شدند. هدف از این مأموریت ادامه پاک‌سازی شهر سنندج و بانه و ارتفاعات اطراف شهر بانه بود. در این مأموریت صحبت از آزادسازی جاده بانه- سردشت هم شده بود. فرمانده سپاه کردستان شهید ناصر کاظمی که مسؤولیت حفظ شهر بانه را به عهده داشت و در طول مأموریت با مدیریت محمد و رشادت‌های او آشنا شده بود، او و افرادش را به‌‌عنوان شجاع‌ترین نیروها برای حفظ امنیت و پاک‌سازی شهر و جاده بانه شناخته بود. شناسایی و تلاش بی‌‌وقفه محمد در ارتفاعات غرب کشور سبب موفقیت بیشتر نیروهای سپاه در برقراری امنیت و پاک‌سازی شهرهای بانه، سنندج و سردشت از وجود افراد مزدور و بی‌ایمان شده بود. مأموریتشان در تاریخ نهم آبان‌‌ماه پنجاه‌‌ونه به پایان رسید.

  • سومین مأموریتش به کردستان در تاریخ بیست‌‌وچهارم آبان‌‌ماه سال شصت به‌‌همراه صدوهشتاد نفر از نیروهای دامغان به مدت دو ماه انجام گرفت. این مأموریت برای پاک‌‌سازی و آزادسازی جاده بانه-سردشت بود. با شجاعت و تدبیر فرماندهی آگاهانه محمد و دریادلان دامغانی جاده بانه-سردشت تا مسافت سی کیلومتر آزاد شد و این کوهستان سرد و یخ‌‌بسته به نور وجود این دلاورمردان گرما و روشنی گرفت. باز در بیست‌‌وچهارم دی‌‌ماه سال شصت محمد و یارانش با ارتفاعات بوالفت و کوه‌خان وآربابای کردستان عهد دیداری دوباره بستند و به انتظار سپیده‌دمان پیروزی حماسه آفریدند.

  • چهارمین و آخرین مأموریت محمد به کردستان در تاریخ بیستم اردیبهشت‌‌ماه سال شصت‌ویک اتفاق افتاد. مأموریت پانزده‌‌روزه‌ای که در ادامه آزادسازی جاده بانه به سمت سردشت و سرکشی از نیروها و رزمندگان مبارز دامغانی بود و شب‌های آخری بود که در کردستان به سر می‌برد. بانه، سنندج، سقز، سردشت را با تمام سختی‌ها و سرما و قله‌های سنگی و بلندشان و مردم مهربان و غیرتمند کردشان را به خاطر سپرد و رخت غیرت به جبهه‌‌های جنوب کشید.

شرکت در عملیات محرم و جبهه های جنوب:

دو سال از جنگ می‌گذشت و دشمن دل‌‌سیاه با رشادت‌های جوانان میهن از دست‌‌یابی به اهدافش در غرب تقریباً ناامید شده بود. امنیت در مرز و شهرهای مرزی غرب کشور به شکل چشمگیری برقرار شده بود. منافقین مثل مارهای زخمی در لانه‌های تاریک جهالت خود لولیده و از ترس و ناامیدی از میدان مبارزه کنار کشیده بودند.

 سال شصت‌‌ویک بود. جبهه‌های جنوب بوی کربلا گرفته بود و دل عاشق محمد، بوی دوست. روزی که حکم مأموریتش را به مدت سه ماه دریافت کرد، دلش می‌خواست پرواز کند تا عین‌‌خوش.

در بیست‌‌وچهارم مردادماه شصت‌ویک به شکل انفرادی از دامغان اعزام شد. حکمش سه‌‌ماهه بود اما هنگام خداحافظی با اقوام و دوستان از مأموریت شش‌ماهه صحبت می‌کرد. به ستاد مرکزی تهران رفت و با اصرار و پافشاری توانست حکمش را به شش ماه افزایش دهد. انگار می‌دانست وعده دیدار نزدیک است. خود را به تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) که در منطقه عین‌‌خوش و دشت‌‌عباس مستقر بود رساند و به فرمانده لشکر، شهید مهدی زین‌الدین معرفی کرد. نخست فرمانده گروهان و در اندک زمانی معاون گردان شد.

از همان کودکی چراغ دلش روشن بود و می‌سوخت با گرمای عشق خداوند. می‌دانست که همه چیزش دست اوست و اجازه همه چیز با اوست. مسافری بود که با تدبیر و آگاهی، بر حوادثی که در اطرافش می‌‌گذشت، شناخت کامل و در تصمیم‌‌گیری‌هایش دقت نظر و قاطعیت داشت اما در عین قاطعیت بر دل‌ها فرماندهی می‌کرد. نیروهای تحت امرش که همه فرزندان ازجان‌‌گذشته انقلاب و میهن بودند، در کنار فرمانده‌‌شان، صبوری، گذشت، شجاعت و مهربانی، معرفت و بندگی اندوختند. هر کدام ذخیره گران‌قدری شدند برای انقلاب و میهن در سایه هدایتگری مخلصانه محمد.

 او فرماندهی قاطع و دقیق بود اما در عین حال در کارهای جمعی مانند ساختن دیوارهای سپاه، سنگر و نظافت محیط، شستن ظروف و… با نیروهای خود همراهی می‌کرد. علاقه به مطالعه و پی‌‌گیری اخبار و رویدادها از خصوصیات دیگر او بود. از مسائل اعتقادی به‌‌خوبی آگاه بود. به پدر و مادر و خانواده‌های شهدا احترام خاصی می‌گذاشت و در هر فرصتی به مزار شهدا می‌رفت و برای رسیدگی به مشکلات خانواده‌هایشان تلاش می‌کرد.

در غم هم‌‌رزمانش می‌سوخت. به‌‌راستی در مکارم اخلاق دنباله‌رو پاکان بود.

از روزی که به منطقه رفته بود، شب‌های دشت پر بود از صلابت قدم‌های بلند و محکمش. هر شب در خواب‌مرگی دشمن به شناسایی منطقه می‌رفت. آن‌قدر دقیق و درست شناسایی کرده بود که قبل از شروع عملیات محرم و طبق نقشه قرار بود گروهان فرمانده محمد به‌‌عنوان عملیات ایذایی، شروع‌‌کننده مرحله اول عملیات باشد از منطقه جبل‌الحمرین. عملیات با شجاعت تمام آغاز شد. وقتی که از رودخانه می‌گذشت، آسمان می‌بارید. او و یارانش در مسیر عبور بوی طراوت باران را با مشام جان می‌شنیدند و عطر شهادت در زمزمه‌‌های توسلشان به بانوی صبر زینب کبری(س) مشام جانشان را نواخته بود.

 در تمام لحظات محمد در بی‌سیم گزارش می‌داد. فرمانده گردان، فرمانده لشکر و فرمانده کل سپاه آقای محسن رضایی روی بی‌سیم صدای محمد را می‌شنیدند. عملیات ایذایی یعنی فریب دشمن، یعنی آن‌‌قدر قوی وارد میدان شوی که دشمن با تمام توان به سمت تو حمله کند. چند ساعت گذشت از رفتن گروهان داوطلب. آسمان دشت‌‌عباس با نور منورهای دشمن می‌درخشید و گوشش با صدای مهیب خمپاره و نفیر تیر و گلوله کر شده بود و این یعنی رسیدن محمد و یارانش به نقطه رهایی یعنی صدای فریاد بلند دشمن فریب‌‌خورده.

 عملیات از محور اصلی شروع شد. اما صدای محمد و بی‌سیم‌چی او دیگر از پشت امواج گلوله و باران آتش شنیده ‌‌نمی‌شد. ارتباط کاملاً قطع شده بود؛ تا صبح روز بعد. مرحله اول عملیات با رشادت‌های گروهان داوطلب با موفقیت انجام شد و خط شکسته شد و پیشروی نیروها به سمت جلو همچنان ادامه داشت. آسمان چنان می‌غرید و می‌بارید که رودخانه دویرج از شدت ریزش آسمان خروشان شده بود و هر چه در مسیرش قرار داشت با خودش برده بود. بعد از پایان مرحله اول بچه‌های گردان امام محمدتقی(ع) به­دنبال گمشده‌هاشان تمام مسیرهایی را که آن‌ها رفته بودند، شناسایی کردند؛ اما آن‌ها در گمنامی‌شان به دیدار معبود شتافتند. در این میان، رودخانه سودمندترین بود در عملیات، او به‌‌‌گرمی، گروهان شصت‌‌نفرۀ محمد را در آغوش نمناکش جای داده بود.

 یازدهم آبان‌‌ماه شصت‌ویک دویرج نقطه پرواز محمد و یارانش شد.

 تو ای رود! چه خوشبخت بودی آن زمان که آغوش نمناک و بارانی‌ات را به فراخی سرزمین‌های سنگ و گلوله و باران باز نمودی و خود را مهیا کردی و عاشقانه به نظاره نشستی، سکونت بچه‌‌های گردان امام محمدتقی(ع) را! محمد را، خسرو را …

و سه ماه آغوش نرم و شنی‌ات را مادرانه گشودی تا در روز موعود به اذن خالقت، آغوش بگشایی و گنج‌های گران‌بهایی که در بستر آرامت، نهان داشتی، بر روی دستانت بگیری و فریاد برآوری گمنامیشان را. چه باافتخار میزبانی بودی و چه خوب امانت‌‌داری!

سه ماه از قصه امانت‌‌داری رود می‌گذشت. همه منتظر بودند خبری از محمد برسد؛ پدر و مادر و همسر و همه کسانی که قلبشان می‌تپید در دوری او.

درست در موعد مقرر و پس از شش ماه، وعده دیدار فرارسید. در الهاماتی که از طرف محمد به یک یا دو نفر از آشنایان شده بود، نشانی خود را داده بود تا پیکر پاکش از گِلزار رودخانۀ دویرج به گُلزار فردوس رضای دامغان بیارامد؛ تا شروع آرامشی باشد برای تمام خستگی‌های جان خستگی‌‌ناپذیرش و زیارتگاه ارباب دل!

درود بر او و یارانش روزی که متولد شدند و روزی که به پیمان بندگیشان استوار ماندند و روزی که سر بر آستان شهادت نهادند!

«زیر این خاک سیه ای رهگذر

خفته در خون شیرمردی نامور

با همه معنا خدا را بنده بود

بر سپاه دامغان فرمانده بود

دین و آیین نبی را پاسدار

مظهر تقوا و مرد کارزار

روز دامادی زین بند دل گسست

چشم حق بینش به بحر خون نشست

چون نبودش بهر وصل یار هُش

کرد ترک جان و سر در عین خوش

ماند بر جا جسم خونینش سه ماه

در بیابان چون حسین(ع) روحی فدا

روح پاکش کرد در فردوس جا

استخوان در خاک  فردوس رضا

هدیه کن بر روح قربانی مدام

سورۀ الحمد و صلوات و سلام»

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

« ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»

 با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی که قلم و بیانش شهیدپرور است و درود بر شهیدان که قطره قطرۀ خونشان حرکت‌آفرین است و سلام بر شما مردم همیشه در صحنه. این ‌جانب هرگز خود را قابل نمی‌دانم که قلم بر روی کاغذ آورده تا بخواهم شما پدران و مادران و برادران و خواهران هم‌وطن را راهنما باشم، ولی به‌عنوان تذکر باید بگویم هم اکنون که حدود چهار سال از انقلاب شکوهمندمان به رهبری «روح خدا» و فرماندۀ کل قوا به این مرحلۀ حساس و سرنوشت‌ساز رسیده ‌است هم‌چنان که تاکنون پشت سر رهبر با توکل به خدا‌‌‌ پیش‌‌‌رفته‌ایم، امیدوارم ان‌شاءالله با روحیۀ روزافزون ادامه دهندۀ خون شهدا باشید. به گفتۀ پیر جماران، ما موظفیم با توکل به خدا انجام وظیفه نماییم و کاری به پیروزی ظاهری نداریم و به این موضوع هم ایمان داريم که ما برحقیم و هرچه مشیت خدا بر آن قرار بگیرد، همان خواهد شد؛ زیرا مسلمان کسی است که در جلب منفعت و دفع ضرر تکیه‌اش به الله باشد و معنی «لا اله الا الله و لاحول و لا قوة الا بالله العلی‌العظیم» همین است. حتما شنیده‌اید که در یک منزلی کربلا، چُرتی اباعبدالله(ع) را عارض شد و حضرت منقلب شد. حضرت علی‌اکبر(ع) عرض کرد: «پدرجان! شما را چه می‌‌‌شود؟» فرمود شنیدم منادی ندا می‌کرد: «این قوم رو به مرگ می‌رود. سفر شهادت و کشته ‌شدن است.» عرض کرد: «پدرجان! السنا بالحق؟ -مگر ما بر حق نیستیم؟-» فرمود: «چرا. راه، راه حق و اجبات حق است.» گفت: «اذا لا نبالی بالموت» بنابراین از مرگ باکی نداریم، اگر راه، راه حق است چه بهتر که برای حق و به یاد حق و به اسم حق بمیریم. الحمدالله این انقلاب راه خود را یافته و مقصد اصلی که اتصال آن با انقلاب حضرت مهدی(ع) می‌باشد ادامه خواهد داد و ضامن آن خون سرخ مسلمین خواهد بود. و اما شما پدر و مادر و همسر و خواهر و برادر و همچنین خانوادۀ همسرم! امیدوارم از شهادت این حقیر هیچ‌گونه تزلزلی به دل راه ندهید و اگر هم می‌گویید داغ جوان و همسر و برادر مشکل است و نمی‌توان به‌آسانی از آن گذشت، یک لحظه خود را جای حسین بن علی(ع) گذاشته و مصیبت‌های آن عزیزان را بسنجید و یا خانواده هایی را که در این انقلاب سه الی چهار فرزند خود را از دست داده‌‌‌اند و دم بر نیاورده‌اند، زیرا چون مرگ در راه خداست و برای اوست خود او کمک خواهد کرد و راهش به یاد خدا بودن است. قرآن کریم می‌فرماید: «تنها به یاد خدا بودن است که دل‌ها آرام می‌گیرد.» پس به یاد خدا باشید تا مشکل آسان شود. دیگر عرضی ندارم به جز دعای خیر از همگی شماها به جان امید مستضعفین، امام امت. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

محمد قربانی 1361/07/30

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.