«شهید علی مؤمنی»

نام پدر:غلامحسین
مسولیت: فرمانده دسته پیاده
تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۰۴/۲۸
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۴/۲۹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سوزن ته‌‌گردی توی دستم بود و از کتابخانه دبیرستان بیرون آمدم. من و علی داشتیم در مورد مشکلاتی که ضدانقلاب در کردستان ایجاد کرده بودند حرف می‌زدیم. چشم علی افتاد به سوزن توی دستم و گفت: «این چیه؟»

گفتم: «یادم رفت. کاغذی رو از روی بُرد کتابخانه برداشتم. سوزن توی دستم ماند.»

گفت: «برگردیم سوزن رو ببر بذار سر جاش!» آن را به آستر کتم چسباندم و گفتم: «نگران نباش. فردا می‌ذارم سرجاش.»

گفت: «حفظ بیت‌المال خیلی مهمه؛ حتی شده سر سوزن باشه.»

 (علی میرزایی – دوست شهید)

Gol-2مسئول دستۀ ما بود. کربلای ۵ با هم‌‌دیگر مجروح شدیم. او زودتر از من خوب شد و رفت جبهه.
دفعه بعد که آمد، دید من هنوز توی بیمارستان بستری‌ام. گفت: «علیرضا! بیا بریم جبهه!»
به پاهایم اشاره کردم و گفتم: «با این پا؟»
گفت: «کولت می‌کنم می‌برم، اونجا هم کار مناسب برات گیر می‌‌آرم.»

(علیرضا مزینانی – دوست شهید)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ