نوشته هایی با برچسب سربازی
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
غلامرضا در بیستم فروردین سال هزاروسیصدوسیونه در گرگان به دنیا آمد. پدرش علیالله نام داشت. او اولین فرزند خانواده بود. کلاس اول و دوم ابتدایی را در گرگان تمام کرد. پس از آن خانوادهاش به دیباج نقل مکان کردند. تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی در مدرسه هدایت دیباج ادامه داد ولی به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی ترک تحصیل کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سال هزاروسیصدوسیوهشت هجری شمسی در شهر دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای متوسط و مذهبی و محب اهل بیت(ع).
شهید به شعر و ادبیات علاقه داشت. اوقات فراغت نه تنها دیوان شاعران را میخواند بلکه از روی آنها هم مینوشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا اولین فرزند حسن، سال هزاروسیصدوچهل در دامغان به دنیا آمد. دوران نوجوانی او مصادف بود با اوج فعالیتهای انقلاب. همچون دیگر اقشار جامعه به سهم خود شرکت داشت. چندین بار توسط شهربانی دستگیر و شکنجه شده بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بعد از هفت سال انتظار و گذشت دوران سخت و شیرین بارداری، آمدنش لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد. پدرش تهران بود. بعد از سه روز از تولد حسن تازه با خبر شد. بعد از یک هفته از قدم نورسیده، مشهدی علیاکبر به نکا آمد و چشمش به دیدار اولین فرزندش روشن شد و تقویم، سال هزاروسیصدوچهلوپنج را نشان میداد. آن روز شیرین در روزشمار زندگی و بوستان خاطرات خانواده ثبت شد و شور و شعف وصفناشدنی برای پدر و مادر به همراه داشت. اگرچه وضع مالی چندان خوبی نداشتند ولی شادی داشتند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سومین فرزند علی نبیلی و فاطمه پسری بود که هفدهم آذرماه هزاروسیصدوچهلوپنج در مهدیشهر سمنان دیده به جهان گشود. نامش را به یاد دایی فرهیختهاش دانش گذاردند.
پدرش با کشاورزی، امورات سه برادر و سه خواهرش را تأمین میکرد. فقط تا کلاس دوم ابتدایی درس خواند؛ سپس در کنار پدر مشغول به کار شد. گاهی هم گوسفندان را به چرا میبرد و چوپانی میکرد.
چندی بعد برای سکونت همراه خانوادهاش عازم روستای کلاتهرودبار شد. با رسیدن به سن هیجدهسالگی دفترچه سربازی گرفت و از طرف ارتش عازم جبهة غرب شد.
سیویکم تیرماه سال هزاروسیصدوشصتوشش در منطقه سومار با برخورد ترکش، به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای کلاتهرودبار دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
21 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیمحمد فرزند سوم ابوالقاسم و بیبی خانم در سال هزاروسیصدوچهل در روستای مهماندوست از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. علیمحمد تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد. سپس به نقاشی اتومبیل روی آورد. شد کمکخرج خانواده.
یازدهم شهریور هزاروسیصدوشصت از طریق ارتش بهعنوان سرباز وظیفه به پایگاه هوایی دزفول رفت و داوطلبانه جزء گروه شهید چمران شد. در نهم آذرماه هزاروسیصدوشصت در بستان، عملیات طریقالقدس به شهادت رسید و در روستای زادگاهش دفن گردید.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
21 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
پدرش آقاکمال، فرهنگی بود و آشنا به مسائل دینی. به نمازخواندن بچهها خیلی اهمیت میداد. خلیل هم که در چنین خانوادهای رشد کرده بود.
پدربزرگش، ملاخلیل، روحانی بود و معلم و در ادارۀ اوقاف کار میکرد.خلیل مهربان بود و صمیمی؛ شجاع و نترس و ورزیده؛ اصلاً زیر بار حرف زور نمیرفت. مرتب و منظم و شیکپوش هم بود.
دوستدار طبیعت و عاشق تیراندازی و در این رشته حرفها برای گفتن داشت.اولین فرزند خانواده بود و تحصیلاتش را تا سوم دبیرستان ادامه داد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
پانزده مردادماه سال هزاروسیصدوسیودو گلخندههای شکرین پستهزارهای دامغان به بار نشسته بود که قربانعلی در روستای جزن دامغان به دنیا آمد. قبل از آنکه روی مهربان پدر را ببیند و یا دست نوازشگر پدر اشکهای کودکانهاش را برچیند روزگار رخصت زیارت رخسار پدر را از او گرفت. نامش را مهربان مادرش به عشق مولا علی(ع) قربانعلی گذاشت. همان مادری که خود در هیاهوی جنگ و حادثه همانند بسیاری از شیرزنان این مرز و بوم مدتی را در جبهه به تدارکات و پشتیبانی رزمندگان پرداخت. شاید میدانست که روزی پسرش در امتداد مولامداریاش به شهادت میرسد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
پر بود از شور و نشاط و دلربایی. پای در خاک و روحش در مسیر خداییبودن اوج میگرفت. نازی و طنازی از همۀ وجودش میجوشید. انگار از این کرۀ خاکی دل کنده بود.
به گواه شناسنامهاش هفتمین روز از آخرین ماه سال هزاروسیصدوچهلودو شهرستان دامغان شاهد رویش ستارۀ وجودش بود. آرامآرام بالید و به رسم همۀ بچههای هفتساله راهی دبستان شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خانواده و خانۀ آقا رضا و شمسیخانم، این زوج صمیمی و گرم، در هشتمین روز آبانماه سال سیونه، ستارهباران شد. شهاب اولین پسر خانواده بود.
آقای شهابی خود چراغ هدایتی بود برای بچههای شهر؛ چه روزها در پشت نیمکتهای کلاس و درس و چه در زمانهای دیگر، در میان مردم شهر. شهاب دوران خردسالیاش را زیر چتر هدایتگری پدری فرهیخته و مادری بردبار و صبور گذراند. به دلیل هوش سرشارش مورد توجه همه دوستان و آشنایان بود.
ظش ادامه مطلب
ادامه مطلب