محمدعلی چشمانش را گشود. درحالیکه مرادعلی و عباسعلی در دو طرف او نشسته بودند و لبخند زیبای برادر یکروزهشان را نگاه میکردند. نیمه تیرماه بود و تابستان. مردم باغستان تویه در پناه خنکای دلچسب و کوهستانی، عمر سپری میکردند.
سالهای طولانی عمرش را با تجربههای تلخ و شیرین یک پدر دلسوز گذرانده بود. زمستان سال هزاروسیصدوسی، کربلایی تقی و پسرانش مشغول کار بودند؛ تمام فکرش را کنار فاطمهخانم و در خانه کوچکشان جا گذاشته بود. آنها در رسیدن مسافری جدید لحظهشماری میکردند.
محمد خدادادی در دیماه سال هزاروسیصدوچهل در خانوادهای کشاورز و زحمتکش در روستای مؤمنآباد دامغان به دنیا میآید. تحصیلات ابتدایی را در روستا میگذراند. بعد از آن تحصیل را رها میکند و به دنبال کار به تهران میرود. روزها کار میکند و شبها درس میخواند.