نوشته هایی با برچسب منطقه دارخوين
20 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شبی بود و شب نبود. در مخملی از دعا و نیایش، سر صبوری به بالین گذاشته بود مادر. با دردهای شیرین و جسته و گریختهای که در جانش مینشست، میدانست که همین روزها مسافرش از راه میرسد. بار اولش که نبود، دلش را به «ارحم الراحمین» سپرد.ای کریمترین بخشنده! همۀ درخواستهای دنیوی و اخروی که میتواند صلاح مرا در بر و رضای تو را در پی داشته باشد، به دست اجابت بسپار!
ادامه مطلب
ادامه مطلب
8 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
هُرم نفس آفتاب طاقتشکن بود. در یک مرداد سال چهلودو تولد نوزادی شور و غوغایی در خانوادۀ محمد امیدوار بهپا کرده بود. اشکهای سکینهخانم وقتی بچه را توی پارچه پیچیدند و به بغلش دادند نه از سر درد که از فرط شادمانی بود.
محمود مظلوم بود و صبور. به همه محبت میکرد و به پدر و مادر احترام میگذاشت. کودکی را در خانوادهای مذهبی و مبارز گذراند، چنانکه در خانه همیشه حرف از دین بود و مبارزه.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدحسن فرزند دوم محمدباقر سال هزاروسیصدوبیستونه در دامغان دیده به جهان گشود. پدرش ملا و روحانی محل بود. در دامان خانوادهای مؤمن و دیندار پرورش یافت. تحصیلات را در زادگاهش آغاز نمود و تا سال ششم ابتدایی ادامه داد. سپس همراه برادرش نعمتالله به تهران رفتند. محمدحسن یک دوره آموزش خیاطی را گذراند. بعد هم با برادرش اتاق کوچکی اجاره کردند و در یک مغازۀ اجارهای مشغول خیاطی شدند. محمدحسن هر روز در شغلش مهارت بیشتری مییافت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب