در سال هزاروسیصدوچهل در روستای زرگرآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای اصیل و مذهبی و نامدار. چون پدرش روحانی بود از همان کودکی و نوجوانی به مسائل مذهبی آشنا شد. قرآن را پیش پدر آموخت. اهل مسجد و نماز جمعه بود و مقید به واجبات و ترک محرمات.
خانۀ مشهدی علیاصغر سالها سوتوکور بود و جای سروصدای بچه در آن خالی که یکباره روزنهای قلب این مرد خدایی را روشن کرد و به دلش برات شد تا با توسل به امام رضا(ع) موجبات گرمای خانهاش را فراهم کند. زندگی آنها سخت بود و نبود امکاناتی چون آب و برق و از همه مهمتر وضع مالی نامناسب شده بود مزید بر علت؛ اما با آمدن این طفل شادی و شعف سرای آنها را فراگرفت و چون این تقارن با ماه شعبان قرین شد نامش را شعبان گذاشتند.تولدش در روز دوم فروردینماه سال هزاروسیصدوچهلونه شور و نشاط سال جدید را نیز دوچندان کرد.
عبدالرضا مرامی در سال هزاروسیصدوچهلوشش، در کردکوی استان گلستان به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد.
سرباز سپاه شد. اولین بار در سال هزاروسیصدوشصتوچهار به جبهه اعزام شد. توجه بسیاری به جبهه وجنگ داشت. تمام اخبار و اطلاعات جدید جبههها را دنبال میکرد. سایر افراد و نزدیکان خود را هم به این امور توصیه میکرد.
چهار ماه در جبهه فعالیت داشت. سرانجام در بیستوششم خرداد هزاروسیصدوشصتوپنج، در خط پدافندی جادۀ خندق، به شهادت رسید. جنازهاش پس از تشییع در گلزار شهدای زردوان دیباج دامغان به خاک سپرده شد.
محمدرضا فرزند نعمتالله، بیستوهفتم اسفند هزاروسیصدوسیونه در روستای نعیمآباد دامغان در خانوادهای متدین و مذهبی به دنیا آمد. در ابتدای تولد مادر خود را از دست داد و در آغوش مادربزرگ جای گرفت.دست تقدیر بعد از سه سال مادربزرگ را هم از او گرفت. پدری که ناگزیر از معلمی و اداره کلاس خود در روستاست، از عهدۀ نگهداریاش برنمیآمد، به ناچار محمدرضا را به پرورشگاه تهران سپرد. او دور از آغوش گرم خانواده روزگار را گذراند تا پدر ازدواج کرد و محمدرضا را نزد خود آورد.
ابراهیم فرزند غلامحسین در سال هزاروسیصدوچهلوسه در مهماندوست دامغان به دنیا آمد. در خانهای که منور بود به عشق اهلبیت عصمت و طهارت.مجرد بود و فرزند سوم خانواده. تحصیلاتش را در تهران گذراند و در کلاس چهارم دبیرستان بود که به خدمت سربازی رفت و از طریق نیروی انتظامی توفیق حضور در جبهههای حق علیه باطل را پیدا کرد.
محمدرضا فرزند مختار، سال هزاروسیصدوچهلوچهار در تهران دیده به جهان گشود. او فرزند پنجم خانواده بود. در دوران کودکی شرکت در نماز جماعت و مراسم مذهبی، شخصیتش را بارور ساخت. در همان دوران پدر به او و بقیه فرزندان، رساله احکام را آموزش میداد. سال اول دبیرستان بود که از تهران به دامغان نقل مکان کردند. او در مغازۀ پدر فعالیت میکرد و به نوعی کمکدست او بود.
هفتمین روز آذرماه سال هزاروسیصدوچهل و پنج، سومین فرزند ابراهیم در تهران دیده به جهان گشود. در خاندانی شهره به پاکی و پاکدامنی. نامش را علی نهادند. دردانه ای بی بدیل، شیرین مادر و آرام جان پدر.
آقای اسمعیل محمودزاده و همسرش زهرا، نام پنجمین فرزند خود را حمیدرضا گذاشتند. سال هزاروسیصدوچهلوشش بود که روستای امامآباد پذیرای جدیدترین ساکن خود شده بود. حمیدرضا دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند. سپس برای ادامۀ تحصیل در علوم حوزوی وارد حوزۀ علمیۀ فتحعلیبیک در دامغان شد. مدتی بعد برای اعزام به جبهه به بسیج اعلان آمادگی نمود و تا مدتی در آنجا فعالیت نمود.
در سال هزاروسیصدوچهلویک در روستای امامآباد دامغان و در خانۀ علی محمودزاده پسری به دنیا آمد که نامش را حجتالله گذاشتند. این کودک تا کلاس پنجم ابتدایی را در همان روستا درس خواند و به دلیل نبود امکانات آموزشی و ضعف بنیۀ مالی خانواده مجبور به ترک تحصیل و رفتن به تهران برای کار شد.
دومین روز آذرماه سال هزاروسیصدوچهلونه شمسی آفتاب وجودش گرمابخش خانه و خانوادۀ آقا علی اصغر شد. در گرگان به دنیا آمد و در آغوش پرمهر پدر و مادری مهربان و متدین بالید و قد کشید. تا کلاس دوم ابتدایی را درس خواند. پس از آن به همراه خانواده به روستای حداده دامغان کوچ کردند.