حسین فرزند محمدرضا در بیستوهفتمین روز از سومین ماه بهار سال چهلوپنج در روستای حاجیآباد بستجان دامغان متولد شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در همانجا گذراند و برای ادامة تحصیل به دامغان آمد.
در هنرستان در رشتة برق مشغول شد. در سال سوم درس میخواند که عشق به جبهه او را راهی کرد. از طریق جهاد سازندگی اعزام شد.
پس از پایان دورة چهلوپنجروزه دو روز دیگر هم ماند و در اول آذرماه شصتوپنج، در حین انجام مأموریت دچار سانحه شد و به علت خونریزی مغزی در بیمارستان شهید رضائیان دشت شیلر به شهادت رسید. مدفن این شهید عزیز در زادگاهش حاجیآباد میباشد.
یدالله فرزند سعدالله، در بهمنماه سال چهلوسه در نکا مازندران دیده به جهان گشود. در دورة راهنمایی مشغول تحصیل بود که انقلاب به اوج خود رسید. در کنار پدر و دیگر هموطنان خود در راهپیماییها شرکت میکرد و شبها کشیک میداد.
در سال چهارم دبیرستان درس میخواند که راهی جبهه شد. وقتی برای گرفتن نمرههای سالانهاش به دفتر مدرسه رفت، متوجه شد در کنکور پذیرفته شده است. در شهر اصفهان ثبتنام کرد و همزمان با حضور در جبهه به استخدام آموزشوپرورش درآمد.
با اینکه در مرحلة آخر بهسختی مجروح شده بود، بار دیگر برای اعزام ثبتنام کرد و پس از پانصدوهفتادوسه روز حضور در جبهه، در جنوب شلمچه براثر ترکش به ناحیه شکم در بیستوسوم خرداد سال شصتوهفت عملیات بیت المقدس 7 به شهادت رسید. گلزار شهدای دامغان، فردوس رضا محل دفن او شد.
نهم خرداد سال هزاروسیصدوچهلوهفت در تهران چشم به جهان گشود. در خانوادهای مذهبی و زحمتکش. پدرش مشهدی اسدالله گرمابه داشت و از آن طریق چرخ زندگی خانوادهاش را میچرخاند.
با گذشت زمان، احمد رشد میکرد اما بیشتر از سنش. ساکت و آرام بود. مهربان و باگذشت. منظم و مرتب. خوشخلق و خوشتیپ. در وفای به عهد کم نمیگذاشت و هر وقت قولی میداد تا آخر پای حرفش میایستاد.
سپیدهدم هفتمین روز اسفندماه سال هزاروسیصدوسیوهشت، در شهرستان دامغان، خورشید زندگی محمودحسین در خانۀ علیمحمد طلوع کرد. گرمای آغوش مادر و سایهسار مهربانی پدر، مأمن بالیدنش بود. قد کشید و بزرگ شد. در دانشسرای مقدماتی درس خواند و دیپلم گرفت و آموزگار ابتدایی دبستان طزره شد.تربیت در دامان پدر و مادری متدین از او مردی ساخت چون کوه، راستتر از سرو، روشنتر از چشمه، سبکبالتر از نسیم.
بعد از هفت سال انتظار و گذشت دوران سخت و شیرین بارداری، آمدنش لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد. پدرش تهران بود. بعد از سه روز از تولد حسن تازه با خبر شد. بعد از یک هفته از قدم نورسیده، مشهدی علیاکبر به نکا آمد و چشمش به دیدار اولین فرزندش روشن شد و تقویم، سال هزاروسیصدوچهلوپنج را نشان میداد. آن روز شیرین در روزشمار زندگی و بوستان خاطرات خانواده ثبت شد و شور و شعف وصفناشدنی برای پدر و مادر به همراه داشت. اگرچه وضع مالی چندان خوبی نداشتند ولی شادی داشتند.
شهید علیرضا فرزند حبیبالله، سال هزاروسیصدوچهلوشش در شهرستان بهشهر به دنیا آمد. دوران کودکیاش را در بهشهر گذراند و بعد از مدتی به شهرستان دامغان نقلمکان کرد.
تحصیلاتش را تا سال پنجم ابتدایی خواند. پدری زحمتکش و شریف داشت. کارگری میکرد و با عرق جبین نان حلالی بر سفرة خانواده میگذاشت. به همین دلیل علیرضا در همان دوران ابتدایی ترک تحصیل کرد تا به پدرش در تأمین مخارج زندگی و نیازهای خانواده کمک کند.
بتول صفدری فرزند علیاکبر، در تاریخ دوم تیرماه سال هزاروسیصدوبیستوشش در خانوادهای مذهبی متولد شد. تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی خواند و پس از چندی زن زندگی شد.فردی متعهد و مؤمن بود. ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
وی در بیستودوم خرداد هزاروسیصدوشصتویک مهمان برادرش اسماعیل بود که منافقین کوردل به خانة اسماعیل حمله کردند و بیرحمانه چهار تن را به خاکوخون کشیدند و شهید کردند. یکی از آنان بتول بود که او نیز همچون برادر شهیدش در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
اسماعیل فرزند علیاکبر، در خانوادهای متدین و مؤمن در تاریخ سوم اردیبهشت سال هزاروسیصدوبیستوسه در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا اول دبیرستان خواند و ترک تحصیل کرد و به کار مکانیکی روی آورد. آن روزها رفتن بهدنبال نان بر نام غلبه داشت.
محمدحسین فرزند علی در سال هزاروسیصدوبیستونه در امیرآباد دامغان به دنیا آمد. هشتساله بود که به مدرسه رفت و تا چهارم ابتدایی را درس خواند. در دوران کودکی و نوجوانی به پدر و مادرش در کارها کمک میکرد.
در بیستوسومین روز فروردینماه سال هزاروسیصدوچهلوهشت عطر تولد محمد، بهاری در بهار بود تا به زندگی، خانه و خانواده عباسآقا طراوت و تازگی دیگری ببخشد. در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت(ع) چشم به عرصة هستی گشود.