در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در شهر تهران، نوزادی با تولد خود خانواده آقای محمدابراهیم شفیعزاده را غرق شادی و شعف نمود. نام جوانه نوشکفته را محمدعلی گذاردند.
محمدعلی تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای در تهران گذراند. وی دوران راهنمایی را در مدرسه شهید اندرزگو و دوران دبیرستان را در دبیرستان خوارزم تحصیل نمود. بعد از یک سال به قم رفت و در مدرسه حقانی مشغول تحصیل و فراگیری علوم دینی شد.
روستای حسنآباد تکهای از عرش خدا بود در زمین که به دعای فرشتگان و بر شانههای ایمان جوانمردانی چون آقای سیدعباس و شیرزنانی چون سیدهفاطمه خانم همچنان محکم و پابرجا بود. پنج سال از زندگی مشترکشان میگذشت که دعایشان مستجاب شد و در بیستم بهمنماه سال چهلوپنج، نوزاد پسری در آغوش گرمشان جای گرفت. سیدحسن دعای مستجابشان بود. هیچ استجابتی نیست مگر به بهای رنجی عظیم. رنجها برای آنها تنها نشانهای از دوستداشتن و لطف پروردگارشان.
در دومین روز از بهار سال چهلودو آن زمانی که هنوز سربازان خمینی کبیر در گاهوارهها بودند، در روستای تویه دروار دامغان، چشم خانواده متدین و روحانی «سلطانی» به فرزندی روشن شد که در تاریخ این سرزمین جاودانه گردید. کسی که هم فرزند خلفی برای پدر روحانی خود و هم انسانی آگاه و فرهیخته برای جامعهاش شد؛ تا در سالهایی که جامعه اسلامی ما نیاز به چنین سلحشورانی دلیر داشت، نقش یک قهرمان شهید را ایفا کند.