در سال هزاروسیصدوچهلودو هجری شمسی در شهر دامغان به دنیا آمد. تحصیلاتش را در مقطع ابتدایی و راهنمایی گذراند و وارد هنرستان شد.
در بیشتر تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت میکرد.
سه مرحله به جبهه رفت و بهعنوان نیروی بسیجی از سپاه اعزام شد. تکتیرانداز بود. بعدها بهعنوان فرمانده دسته خدمت میکرد. دو بار مجروح شد اما هنوز کاملاً خوب نشده بود که به جبهه برگشت. به رزمندگان و شهدا خیلی علاقه داشت. شهید محمودزاده دوست صمیمی او بود. در عملیات بیتالمقدس نیز شرکت داشت.
این شهید بزرگوار در تاریخ بیستوششم شهریورماه سال شصتودو مصادف با عید قربان در منطقه سردشت با کمین نیروهای کومله مواجه شد و با اصابت تیر مستقیم عاشقانه به ملاقات حضرت حق شتافت و به جمع دوستان بهشتیاش پیوست. پیکر پاکش بر روی دستان مردم شریف دامغان با شکوهی وصفنشدنی تشییع و در فردوسرضای این شهر در خاک آرمید.
آقاصفر کارگری ساده و باصفا در کنار همسرش حوا در روستای عبديا در حوالی کوير دامغان، روزگار میگذراندند.
تابستان سال چهلوچهار از راه میرسید و خردادماه گرم و پرثمر عبديا پیامآور آن. پنجم خردادماه که شد، حواخانم پسری زيبا و دوستداشتنی را در آغوش گرمش جای داد. آقاصفر، با دستان مهربان ولی پینهبسته فرزندش را در آغوش گرفت و هزار آيه شکر بر لبانش جاری شد.
شهید خسرو عربیان، فرزند غلام، متولد ششم خردادماه هزاروسیصدوچهلویک دامغان، روستای جزن، کارمند آموزش و پرورش. خسرو عربیان با عنوان پرسنلی گردان در عملیات محرم منطقه عینخوش شرکت داشت که براثر اصابت ترکش در تاریخ یازدهم آبانماه هزاروسیصدوشصتویک به شهادت رسید.
سالهای طولانی عمرش را با تجربههای تلخ و شیرین یک پدر دلسوز گذرانده بود. زمستان سال هزاروسیصدوسی، کربلایی تقی و پسرانش مشغول کار بودند؛ تمام فکرش را کنار فاطمهخانم و در خانه کوچکشان جا گذاشته بود. آنها در رسیدن مسافری جدید لحظهشماری میکردند.
علیرضا در سال هزاروسیصدوچهلوپنج، در دیباج دامغان به دنیا آمد. نام پدرش علیاکبر بود. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد. ارتباطی نزدیک و صمیمی با روحانی مسجد داشت. با سن کمی که داشت، خودش را در دل همه جا کرده بود. در کلاسهایی که تشکیل میشد، شرکت میکرد. در اعیاد مذهبی و مراسم عزاداری پیشقدم بود.
از طریق بسیج عازم جبهه شد. مدت حضورش در جبهه، چهلوهشت روز بود.پانزده سال زیست. چهلوهشت روز جان خویش را بر کف نهاد تا وقتی رخ دوست را میبیند، تقدیم او کند.
سرانجام در بیستوهشتم آذرماه هزاروسیصدوشصت، در عملیـات پاکسازی جادۀ بانـه-سردشت با برخورد ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید. هماکنون تربت پاکش در گلزار شهدای دیباج، زیارتگاه دلسوختگان است.
در پنجم دیماه صدای فریاد کودکی در روستای کویری خورزان بلند شد. انگار لابهلای گریههایش قول ماندنی کوتاه در زمین را از خدا میگرفت. با آمدن هر نوزادی هزار آیه محبت بر دل پدر و مادر و اهل خانه نازل میشود. به شکرانه سلامتش نامش را عباسعلی گذاشتند تا در سایه صاحبان نامش، جوانمردی و مهربانی و بخشندگی و دستگیری بیاموزد. دم گرم پدر و مادر، در جان کودک میپیچید و رشد میکرد. عباسعلی فرزند کویری بود که خداوند با هزاران معجزه از دستان خشک و ترکخوردهاش گندم میرویاند.
نوزدهساله بود که رخت از جهان خاکیان به جوار افلاکیان کشید. در قامت یک سرباز وطندوست و باایمان خونش را نثار سرزمین و آیین و مردمش کرد تا کاری کرده باشد در خور انسانیتش.
روز بیستوپنجم مردادماه سال هزاروسیصدوچهلوشش بود که پنجمین فرزند، روشنیبخش چشم عباسآقا و خانمکلثوم شد. آمد که وظیفه پرورش او بر دوش پدر و مادر مهربانش بیفتد تا در روز شمار، پروندهای وزین در پیشگاه پروردگار مهربان داشته باشند. او را یدالله نامیدند تا بهراستی دست خدا باشد و یاور دلاورانی که دل در گرو عشق خدا داشتند.
علیاکبر و نرگس سال هزاروسیصدوچهلوپنج در دامغان شاهد تولد کودکشان بودند. او را نعمتالله نامیدند. نعمتالله تحصیلاتش را تا اول دبیرستان ادامه داد. از کودکی در خانواده مذهبی رشد نمود و عاشق اهلبیت(ع) بود. با دوستانش در برگزاری و شرکت در مراسم مذهبی به ویژه محرم پیشتاز بود. از اول محرم نوارهای عزاداری را از طریق بلندگوی مسجد پخش مینمود تا همه استفاده کنند.
با شروع جنگ و جبهه، به همرزمانش ملحق شد و فعالیتهای بسیاری نمود. مدت صدوچهلوهشت روز در جبههها فعالیت داشت. سرانجام چهاردهم تیرماه هزاروسیصدوشصتوسه براثر اصابت تیر در عملیات پاکسازی جاده بانه-سردشت به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای دامغان است.
محمدرضا اولین فرزند حسن، سال هزاروسیصدوچهل در دامغان به دنیا آمد. دوران نوجوانی او مصادف بود با اوج فعالیتهای انقلاب. همچون دیگر اقشار جامعه به سهم خود شرکت داشت. چندین بار توسط شهربانی دستگیر و شکنجه شده بود.
مهدی در روستای آستانه از توابع دامغان به دنیا آمد. سال تولدش، هزاروسیصدوچهلوچهار بود. پدرش تقی نام داشت. تا کلاس پنجم را در آستانه خواند و دوران راهنمایی و دبیرستان و تربیت معلم را در دامغان گذراند.
دانشجوی سال دوم تربیتمعلم بود. از شانزدهسالگی پایش به جبهه باز شد و تا زمان شهادت یعنی بیستویکسالگی به شکل مستمر در جبهه حضور داشت. زمان حضورش به سیصد روز میرسد.
مسؤولیتش در عملیات آخر که منجر به شهادتش شد، معاون دسته بود. در بیستوپنجم دی شصتوپنج در عملیات کربلای5 منطقۀ شلمچه براثر اصابت ترکش به کتفش به شهادت رسید. مدفن این شهید عزیز در آستانه دامغان است.