محمدحسن فرزند رضا، سال هزاروسیصدوچهلوشش در تهران به دنیا آمد. نام پدربزرگش را بر او نهادند. تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان و در رشته ریاضیفیزیک ادامه داد. اولین بار در سن چهاردهسالگی، زمانی که پدرش در جبهه بود، از طریق بسیج به جبهه رفت.
در عملیات والفجر ۸ شرکت داشت. در آن عملیات با گاز خردل، شیمیایی شد. رگ دست چپش نیز قطع شد. بار دیگر در عملیات کربلای ۵ با اصابت ترکش به همان دست مجروح شد. سرانجام بیستونهم تیرماه شصتوشش در عملیات تک جزیره مجنون به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای دامغان است.
غلامعلی فرزند علیاکبر، در سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای وامرزان دامغان چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا مقطع سیکل در دامغان گذراند. سپس وارد سپاه تهران شد. دویستوهفتادوپنج روز در جبهه حضور داشت و در اسفند شصتودو بهعنوان رزمنده لشکر ۲۷ محمدرسوللله(ص) در عملیات خیبر به شهادت رسید.
دوازده سال مفقودالجسد بود تا این که در سال هفتادوپنج گروه تفحص پلاک و استخوانش را کشف و در گلزار شهدای وامرزان به خاک سپردند.
بیستوهشتم تیرماه هزاروسیصدوچهلودو در یکی از محلههای قدیمی شهر دامغان به نام «بالامحله» دیده به جهان گشود. در خانوادهای مذهبی، مستضعف و پرتلاش.
با قدم نورسیدهاش ستارهای شد پرفروغ برای آسمان خانه مشهدی بشیر و بعدها برای آسمان میهنش ایران. دومین فرزند خانواده بود و پدر نامش را حسن گذاشت تا با تأسی به کریم اهل بیت، امامحسن مجتبی(ع) دارای حسن خلق گردد و زبانزد عام.
علیرضا فرزند احمد هفتم خرداد سال چهلوسه در روستای جزن دامغان دیده به جهان گشود. از کودکی بچهها را جمع میکرد دور خودش و برایشان روضه میخواند. معروف شده بود به علی شیخو.دوره ابتدایی را در روستای محل زندگیاش به پایان برد. برای راهنمایی و دبیرستان به دامغان رفت. همزمان با تحصیل همراه برادرانش سر کار هم میرفت.
در دوم دیماه سال سیوچهار در خانوادهای پرجمعیت متولد شد. با پدری که باید سهم مهربانیاش را به دو دختر و شش فرزند پسر میداد. روزهای کودکی و نوجوانی را در روستای رومنان دامغان سپری کرد و بعد از گرفتن دیپلم، در سال پنجاهوشش در شرکت ساختمانی ایران ارس مشغول به کار شد.
محمدعلی فرزند علیاصغر در تاریخ دوم بهمنماه سال هزاروسیصدوسیوچهار در تهران متولد گردید. درسخواندن را از طریق کمیتۀ ملی پیکار با بیسوادی گذرانید. نامبرده موفق شد دوره دوم تحصیلات پیکار با بیسوادی را در مورخه پانزدهم اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوچهلوهشت به پایان رساند.
عباسعلی فرزند علیاکبر بیستوهشتم آذرماه هزاروسیصدوسیوهشت در روستای نعیمآباد دامغان چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی ادامه داد. برای به دست آوردن شغلی مناسب راهی تهران شد و در کنار عمو به حرفه دوزندگی روی آورد. عباسعلی در یک خانواده متدین در نهایت سادهزیستی رشد یافت.
محسن فرزند باقر، سال هزاروسیصدوسیویک در دامغان متولد شد و تحصیلاتش را در همانجا تا دیپلم گذراند. بعد به خدمت سربازی اعزام شد. در دوران انقلاب همگام با مردم در فعالیتهای ضدرژیم شرکت فعال داشت. در سپاه دامغان بهعنوان نیروی رسمی مشغول شد. از طریق سپاه، مأموریتهایی به وی محول شد که یکی از آنها جنگ با ضدانقلابیون در کردستان بود. به او لقب مالکاشتر را داده بودند.
اولین روز بهمنماه سال هزاروسیصدوچهلوچهار بیتاب آمدن شد و تاب ماندن در جهان کوچک و چشمان بسته را نداشت. نفس میخواست و جهانی بزرگتر و پر از نور. به تجربه پا بر زمین نهاد. به یمن آمدنش، زیباترین نام را برایش برگزیدند.
وقتی که آمد، شش روز از تیرماه گذشته بود. مثل خورشید تیرماه گرم بود اما کوچک. چون گلی که هر گلبرگش پرتوی بود از نور خداوند.
نامش را علیرضا گذاشتند. حسنآقا فرزندش را با صفای دل و پاکی روح، زیستن آموخت. در کنار هر رنجی با نیروی ایمان، صبوری را به او میآموخت و روزهای طاقتفرسای زندگی را با ذکر دوست و تنها با نزدیکشدن به معبود معنا مینمود.