به گواهی شناسنامهاش متولد اول بهمن هزاروسیصدوچهلودو بود و اهل کویر دامغان؛ اما نه به جثهاش میآمد بیست سال داشتهباشد و نه سبزی و صفایش نسبتی با کویر داشت. بیبیخانم هم جای همۀ لالاییهای کودکانه، عشق و ایمان را در گوش فرزندش زمزمه کرده بود و آقا عباسعلی نان حلال را همه شب با طعم مردانگی و غیرت بر سر سفره گذاشته بود.محمدمهدی یلی بود نهتنها به جثه که جثهاش از همۀ همسنوسالهایش بیشتر مینمود- که در اخلاق هم یک سر و گردن بالاتر.
در سال هزاروسیصدوچهلویک در روستای امامآباد دامغان و در خانۀ علی محمودزاده پسری به دنیا آمد که نامش را حجتالله گذاشتند. این کودک تا کلاس پنجم ابتدایی را در همان روستا درس خواند و به دلیل نبود امکانات آموزشی و ضعف بنیۀ مالی خانواده مجبور به ترک تحصیل و رفتن به تهران برای کار شد.
در سوم اردیبهشت هزاروسیصدوچهلوچهار در خانوادۀ باصفا و متدین محمدحسن مجیدزاده از دامغان پسری دیده به جهان گشود. پدر او را محمدتقی نام نهاد.او از بچگی همراه پدر در نماز جماعت مسجد و سایر مراسم مذهبی شرکت میکرد. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در دامغان ادامه داد. پس از آن عضو بسیج شد. همچنین یار و همراه پدر در کارهای دامداری بود. با حضور در کلاسهای بسیج خیلی زود فنون نظامی را فراگرفت.
دست هنرمند پروردگار رنگ خون به غروب آهوانو زده بود. خورشید آهسته آهسته خود را به پشت کوههای آهوانو میرساند. نسیم بازیگوش کوهستان با برگهای درختان زردآلو و گیلاس به بازی آمده بود و هر چند وقت یک بار برگی در فضای دلنشین روستا رقصکنان به زمین میافتاد.
حسینعلی فرزند محمدرضا، در تاریخ ششم فروردین هزاروسیصدوچهلویک در روستای آهوانو شهرستان دامغان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل خواند و در کار کشاورزی به یاری پدر شتافت.
اول بهمن سال هزاروسیصدوسیوشش، محله خوریای دامغان شاهد شنیدن صدای گریه نوزاد دوم حسینآقا بود که او را محمد نامیدند. مادرش محمد را بههمراه چهار برادر و یک خواهر در محیط صمیمی و مذهبی خانواده پرورش داد.
علیاکبر در سال هزاروسیصدوچهلونه در روستای طاق، از توابع دامغان، به دنیا آمد. پدرش اسدالله ربیعزاده کارگر ساده و زحمتکش معدن زغالسنگ بود که با دستان سیاهش درس روشنی و پاکی را به فرزندانش میآموخت و مادرش کوکبخانم، زنی نجیب و باصفا که تمام هم و غمش تربیت سه پسر و دو دخترش بود.
اولین روز از آخرین ماه زمستان سال هزاروسیصدوسی خداوند دومین فرزند را به خانوادۀ محمدابراهیم قرنی بخشید. محمدابراهیم و خدیجهخانم فرزندشان را میکائیل نام نهادند و با همۀ وجود به تربیت فرزندشان پرداختند و الحق فرزندانی شایسته تربیت کردند.
عبدالله با زن و سه فرزندش از روستای چهارده (دیباج) دامغان برای کار رفته بود کردکوی. آنها چشم به راه فرزند چهارم خانواده بودند. دوم تیرماه هزاروسیصدوچهلوچهار انتظارشان پایان یافت و نوروز پا به دنیا گذاشت. نوروزعلی ششساله بود که پدرش تصمیم گرفت به چهارده برگردد.
محمدرضا در یکم شهریور هزاروسیصدوچهلوپنج در خانواده آقااسدالله در تهران به دنیا آمد. پدرش به شغل گرمابهداری مشغول بود.تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و به همراه خانواده به دامغان نقل مکان کرد. سپس درس و تحصیل را کنار گذاشت و به جبهه رفت.