نوشته هایی با برچسب طلائیه
25 نوامبر 17
“بسم رب الشهداء و الصدیقین”
هشتمین روز خردادماه سال هزاروسیصدوشانزده، دفتر روزگار نام حسن شیرآشیانی فرزند علیاکبر را در خود ثبت کرد. در خانوادهای متدین و مذهبی در شهرستان دامغان به دنیا آمد. تا ششم ابتدایی درس خواند. کودکی بیش نبود که سایه مهربان پدر را از دست داد. درس و تحصیل را رها کرد و برای پیداکردن کار و ادامه زندگی به تهران رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آقای اسمعیل محمودزاده و همسرش زهرا، نام پنجمین فرزند خود را حمیدرضا گذاشتند. سال هزاروسیصدوچهلوشش بود که روستای امامآباد پذیرای جدیدترین ساکن خود شده بود. حمیدرضا دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند. سپس برای ادامۀ تحصیل در علوم حوزوی وارد حوزۀ علمیۀ فتحعلیبیک در دامغان شد. مدتی بعد برای اعزام به جبهه به بسیج اعلان آمادگی نمود و تا مدتی در آنجا فعالیت نمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
22 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آن شب تمام ذرات عالم در غم فراق مولا علی(ع) بودند و فرشتگان هفت آسمان نیز همنوایشان. با هزار نام، خدایشان را میخواندند. سحرگاهِ شبی که قدر نامیده شد، تا مراتب قدرشناسی اندکشان را در پیشگاه معبودشان برده و بر تقدیر علی و رستگاریاش گواهی تاریخ را تکرار کنند.
در میان غم و اندوه و ماتم عالمیان، فریادهایی بود از جنس تولد و رویش. در گیرودار زمزمههای عاشقی و حقخواهی انسانها و تمام ذرات عالم، فرزندی به دنیا آمد. مثل همه آدمیان، قلبش روشن بود به نور حق و مؤمن بود به عظمت هزار نامی که خوانده بودند خالقش را. خالقی که شب قدرش راهگشا بود برای روزهای عمر اندکشان.
رمضان بود که پا به دنیا گذاشت. در بیستم اسفند سال چهلوشش، تا هفده قدر دیگر را با زمزمه «یا نور فوق کل نور» پشت سر گذارد. مادر درحالیکه بر تنهایی فرزندان علی(ع) اشک میریخت، کودکش را رمضان نام گذاشت. چراکه باور داشت خداوند مهربان حتی در شبهایی که برگزیدهترین بندگانش در تندباد حوادث دنیا از شمشیرهای زهرآلود به کینه آل طغیان در امان نیستند، باران موهبتش همچنان بر زمینیان میبارد.
در شبی که از هزاران شب بالاتر بود، شبی که شمشیر حق و عدالت، زخمخورده بیعدالتی دنیا شد؛ در رمضان سال چهلوشش، رمضان، هدیه گرانقدری برای آقامحمدعلی و معصومهخانم بود.
دوران کودکی را در روستای کلاتهخیج، از توابع شهرستان شاهرود سپری کرد. پدرش کارگر ذوبآهن بود و استاد نجاری هم. او در کنار پدر، رویاهای کودکیاش را در قابهای چوبی کارگاه پدر به تصویر میکشید. تا پایان دوم ابتدایی را در روستا گذراند.
پس از آن به دامغان مهاجرت کردند. تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. دوره دبیرستان را در مجتمع امامخمینی تا سال دوم ادامه داد. رمضان که از دوازدهسالگی با نور کلام امام و مردم انقلابی آشنا شده بود، پانزده سال داشت که برای اولین بار به جبهههای غرب اعزام شد. چهار مرحله به میدان جنگ رفت. عمر روزهای بودنش در بزمگاه عاشقی، دویستوشصتویک روز بود. طلائیه سرزمین سرخ و تشنه، قرارگاه دل طوفانزدهاش شد.
طلائیه در سکوت، تمام رازهایش را در گوش جان رمضان زمزمه کرده بود تا در گمنامترین لحظهها که صدای عدالت در ژرفای چاههای کوفه خاموش میشد، رمضان نیز به بیادعاترین مقتدای تاریخ بپیوندد.
در نوزدهمین شب ماه رمضان سال شصتوچهار (پانزدهم خرداد) به مولایش پیوست و در بینهایت عشق جاری شد و ردپای او در افقهای جاودانه فردوس رضای دامغان بر سنگ مزارش پیداست.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب