نوشته هایی با برچسب شهدای زردوان
22 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
کردکوی با تمام ابهت و قامت افراشته، هنوز سرمای زمستان را بر دل خویش مزمزه میکرد که شمیم بهار به مشام مردم صمیمی و مهربانش رسید.
خانواده آقا محمدباقر نیز مهیای حیات دوره طبیعت بودند و زندهشدن یادها و خاطرات از جنس بهار؛ اما مهمانی عزیز و هدیهای بهاری در اولین روز فروردین سال سیوپنج هجری شمسی در میان عطر شکوفهها، چشمان بهاری و خدابینش را گشود.
رقیهخاتون به یمن این هدیه که بوی زندگی و طراوت داشت نامش را علیاصغر گذارد تا این کودک نورسیده در سایه لطف صاحب خوبیها و رنجها، بزرگ شود و قطرهقطره از ایمان و شهادت سرباز کوچک حسین(ع) بنوشد و سیراب در بندگی و عبودیتش اوج گیرد. دوران کودکی علیاصغر در کنار پدر و مادر در روستای کردکوی سپری شد. خانواده او به زردوان دیباج مهاجرت کردند.
علیاصغر تحصیلات دورۀ ابتدایی را تا پایه چهارم به پایان رساند. به دلیل کمبود امکانات آموزشی، ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار بنایی مشغول شد. او فرزند اول خانواده بود و در تمام روزهای خوب و سخت زندگی، پدر و مادر را همراهی میکرد. دوران جوانی او قرین با روزهای مبارزه بود. مردم دیباج نیز مثل تمام مردم ایران با ندای حقیقتمحور حضرت امام(ره)، چون خونی تازه در رگهای این سرزمین کهن جاری شدند و فریاد عزتخواهی و آزادگی سردادند.
پس از تأسیس شرکت ذوبآهن، علیاصغر بههمراه تعداد زیادی از مردان و نوجوانان روستا به کار در شرکت ذوبآهن مشغول شد. حالا او جوانی مبارز و طالب آزادی بود و همراه با مبارزات انقلابی به کار بنایی و کارگری ذوبآهن نیز ادامه میداد.
اردیبهشتماه سال پنجاهوشش بود که عهدی آسمانی در زندگیاش جاری شد و با مولود خانم عقد زندگی بستند تا در تمام لحظات در کنار هم باشند و قلبهایشان به حرمت ایمانشان به خداوند، برای هم بتپد و عهدشان جاودانه بماند تا پایان حیاتشان. پس از آن علیاصغر پرشورتر به مبارزاتش ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب بهعنوان بسیجی فعال در عرصههای سیاسی و فرهنگی شهر و روستا حضور داشت.
مهربانیاش در تبسمهای لطیفش هویدا بود. علیاصغر استاد بنایی که تا لحظه بودنش سقف هیچ خانهای در روستا خراب نشد و تمام اهالی روستا به برکت دستان او، دیوار خانههایشان همیشه محکم بود و استوار و سقف خانههاشان پایدار بود و برقرار.
صاحب دو دردانه در زندگی شده بود که بانگ جنگ برآمد. دخترکانی که کانون مهربانی پدر شدند و پدر با تمام وجود دوستشان داشت. اولین حضورش در جنگ بهعنوان نیروی جهادی در سال شصتودو اتفاق افتاد. بعد از عملیات خیبر بهعنوان نیروهای پشتیبان حضور فعال داشت. شصتودو روز را در جبهههای جنوب و غرب گذراند. پس از آن، با وجود داشتن چند فرزند و شرایط سخت زندگی در روستا در تاریخ یازدهم خردادماه سال شصتوشش از طریق سپاه به تیپ ۱۲ قائم(عج) و از آنجا راهی جزایر مجنون شد.
سرانجام در تاریخ بیستونهم تیرماه سال شصتوشش در عملیات تک جزیره جنوبی براثر اصابت ترکش به سر و دست به جمع عاشقان تشنۀ شهادت پیوست و چهار روز بعد در روستای زردوان از توابع دیباج درحالیکه چهار فرزندش با اشکهای فراق همراهیاش میکردند در آغوش گلزار شهدای زردوان آرام گرفت.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب