بتول صفدری فرزند علیاکبر، در تاریخ دوم تیرماه سال هزاروسیصدوبیستوشش در خانوادهای مذهبی متولد شد. تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی خواند و پس از چندی زن زندگی شد.فردی متعهد و مؤمن بود. ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
وی در بیستودوم خرداد هزاروسیصدوشصتویک مهمان برادرش اسماعیل بود که منافقین کوردل به خانه اسماعیل حمله کردند و بیرحمانه چهار تن را به خاکوخون کشیدند و شهید کردند. یکی از آنان بتول بود که او نیز همچون برادر شهیدش در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
اسماعیل فرزند علیاکبر، در خانوادهای متدین و مؤمن در تاریخ سوم اردیبهشت سال هزاروسیصدوبیستوسه در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا اول دبیرستان خواند و ترک تحصیل کرد و به کار مکانیکی روی آورد. آن روزها رفتن بهدنبال نان بر نام غلبه داشت.
محمدرضا سال هزاروسیصدوسیودو در دامغان به دنیا آمد. پدر و مادرش، علیرضا و لیلا نام دارند. پدرش مجبور بود به گرگان برود و به حفر قنات بپردازد.
محمدرضا از همان دوران هم کار میکرد هم به تحصیل ادامه میداد. بهعنوان کارگر ذوبآهن مشغول به کار شد. در مبارزات انقلابی و راهپیماییها شرکت داشت. به سفارش خانواده ازدواج کرد و ثمره این ازدواج چهار فرزند است.
با شروع جنگ، از طریق پشتیبانی جنگ به جبهه رفت و بهعنوان راننده کمرشکن فعالیت نمود. بیستوچهارم فروردین هزاروسیصدوشصتوشش به مریوان، منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ رفت و هفتم اردیبهشت هزاروسیصدوشصتوشش بهعلت بمباران هوایی دشمن به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای زادگاهش است.
دهمین فرزند آقا ابراهیم در دوازدهمین روز فروردین سال چهلونه چشم گشود و با خود هزار بهار آورد تا آنگاه که در هفدهمین بهار عمرش مسافر آسمان شد، طراوت یادش در جانها بماند. چون روز تولدش مصادف با بیستوهشت صفر بود او را محمدحسن نامیدند. از همان دوران کودکی و نوجوانی قانع بود و اخلاق و رفتارش زبانزد خاص و عام.
اولین روز بهار سال هزاروسیصدوچهلوچهار به دنیا آمد. حسینآقا وقتی کودک را از دستان زیورخانم گرفت، در گوشش اذان را زمزمه کرد و به همسرش با مهربانی نگاهی انداخت و گفت: « محمدحسن، محمدعلی، محمدمهدی، محمدرضا، اسم این یکی را هم میگذاریم محمدتقی.»
پرشور بود و پرتلاش. نظم و انضباطش زبانزد بود و اخلاقش عالی. در آذرماه هزاروسیصدوپانزده در شهر دامغان به دنیا آمد.عاشق کشتی بود. هر وقت بستگان در منزلش جمع میشدند بساط کشتی را پهن میکرد. یا اگر بچههای دامغان برای مسابقات به مشهد میرفتند او نیز آنها را همراهی میکرد.
چشمها به عقربۀ ساعت دوخته شده بود و منتظر گذشت دقیقهها تا سال هزاروسیصدوچهل تحویل بشود. در فضای خانۀ آقا علیاکبر با گریه طفلی شور و شادی عید دوچندان شد. در روستای نعیمآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی را در دامغان گذراند. سپس همراه مادر برای ادامۀ تحصیل به تهران رفت و پس از گذراندن دوران راهنمایی و دبیرستان موفق به گرفتن دیپلم شد.
ششمین روز اردیبهشتماه هزاروسیصدوسیویک، هوا در اوج لطافت و زیبایی بود. بلبلان بر شاخ سبز درختان غزل میخواندند و گلها دامنۀ سبز کوههای روستا را آذین میبستند که خبر ولادت عزتالله را نسیم در روستا پراکند.
حسین فرزند عباس در سال هزاروسیصدوبیستوهشت هجری شمسی در خانوادهای مومن و متعهد به دنیا آمد. پدرش روز تا شب کار میکرد و بسیار زحمت میکشید اما اداره دوازده سر عائله کار چندان آسانی نبود. از اینرو حسین پس از چند سال تحصیل در مدرسه، از درسخواندن دست کشید و در کنار پدر به آموختن درس غیرت و مردانگی پرداخت.