اولین روز فروردین هزاروسیصدوچهلوپنج در همسایگی مسجدجامع شهر دامغان، در خانهای که از در و دیوارش عطر عشق و مهربانی بلند میشد، حمید آخرین فرزند خانوادۀ برناکی به دنیا آمد.
پدر، رادمرد زحمتکشی بود که برای لقمهای نان حلال عرق میریخت و مادر، بزرگبانویی که قرآن را با صبر و حوصله به زنان شهر میآموخت. پس جرعهجرعه عشق به ائمه(ع) را به کام پسرکش ریخت و گهوارهاش را با ذکر آیات قرآن و احادیث جنباند.
علیاکبر سال هزاروسیصدوچهلوپنج در شب بیستوهفتم رمضان به دنیا آمد. در دوران کودکی بسیار ساکت، مهربان و حرفشنو بود. وقتی در دوران دبیرستان درس میخواند به مادرش در نگهداری خواهران دوقلویش کمک میکرد. از دوره نوجوانی با قرآن و نماز مأنوس بود و برادران و خواهران خود را به این امر تشویق مینمود. ادامه مطلب
بیستمین روز دیماه سال هزاروسیصدوسیوهشت بود و سوز سرما؛ اما شوق دیدار روی نورسیده، خانه را برای اهالی با صفایش گلستان کرده بود. در شهرستان دامغان به دنیا آمد و نامش را امرالله نهادند تا همیشه بندهای مطیع برای مولایش باشد.
حسینآقا مردی که لحظهای از کار و تلاش غافل نبود و رزق و روزی خانوادهاش را با عرق جبین درمیآورد و در کاسۀ اخلاص، سر سفرۀ خانه و خانواده میگذاشت تا فرزندانی سالم و صالح تربیت نماید.
محمود فرزند محمد، دهم فروردینماه هزاروسیصدوچهلوشش در دامغان در یک خانواده متدین و مذهبی متولد شد. او فرزند اول خانواده بود.
تحصیلات ابتدایی را در دبستان منوچهری به پایان رساند و اول راهنمایی را هم در مدرسه شهید اختری گذراند. بعد از آن ترک تحصیل کرد و به کار جوشکاری و ساختمانسازی روی آورد.
دومین روز شهریورماه سیوپنج روستای کلا، گوشهای از کویر سالخورده ایرانزمین زیر نور آفتاب گرم و سوزان پوست انداخته بود که محمدحسن مولودش را برای نخستین بار در آغوش گرفت و نامش را علی نهاد و خداوند بلندمرتبه را هزاران بار شکر کرد.
علی تحصیلات ابتدایی را در روستای محمدآباد گذراند. برای ادامۀ تحصیل همراه خواهرش به شهرستان بهشهر رفت و همزمان در مقطع راهنمایی و در حوزه علمیه رستمکلا مشغول به تحصیل شد.
مهدی چهارمین فرزند علیاصغر و فاطمه در شانزدهم بهمن هزاروسیصدوسیونه در سالروز ولادت حضرت مهدی(عج) در دامغان متولد شد. مرحوم کربلایی سیدطاهر اذان و اقامه در گوش نوزاد گفت و به مناسبت ایام تولدش، اسمش را همین سید بزرگوار انتخاب کرد. شغل پدرش آهنگری بود.
بیستوپنج اردیبهشت سال هزاروسیصدوچهل، هوا پر از عطر یاس و اقاقیا بود که سکینهخانم بار نُهماههاش را به زمین گذاشت. وقتی صدای گریۀ کودک با هیاهوی شاد گنجشکها آمیخت، علیاکبر باقریان کودکش را در آغوش کشید و زیر گوشش «اشهد ان لا اله الا الله» را زمزمه کرد و به عشق سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) حسینش نامید «حسین باقریان».
داوود فرزند محمدقاسم در سال هزاروسیصدوبیستوشش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا ابتدایی خواند. بعد از گرفتن گواهینامه پایه یک رانندگی، در اتوبوسرانی تهران مشغول به کار شد. ازدواج کرد و پدر دو فرزند شد. در آستانه پیروزی انقلاب با دستور امام خمینی(ره) که فرمودند: «هرکس به سربازی رفته، به اسلحهخانه برود و اسلحه بگیرد» در روز بیستویکم بهمنماه سال هزاروسیصدوپنجاهوهفت بههمراه مردم به پادگان جی رفت و به علت بازنشدن در پادگان با اتوبوس به در پادگان زد و در را باز کرد که همان لحظه به دست سربازان داخل پادگان به شهادت رسید و در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
در سال هزاروسیصدوسیونه در شهرستان دامغان در خانوادهای دوستدار اهل بیت(ع) دیده به جهان گشود.
امورات معیشتی خانواده از راه بنایی میگذشت که با زحمت و تلاش فراوان پدر، توأم بود.
محمدرضا تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد و از آن به بعد دوشادوش پدر کار میکرد تا در عرصۀ اقتصادی پشتیبان پدر باشد. همیشه سعی میکرد کارش را به نحواحسن انجام دهد و کسبی حلال داشته باشد.