جستجو در دایره المعارف شهدا

نوشته هایی با برچسب منطقه بانه

خاطراتی از شهید محمدمهدی مرشدی 25 ژوئن 16

خاطراتی از شهید محمدمهدی مرشدی

«شهید محمدمهدی مرشدی»

نام پدر: عباسعلی
مسئولیت: مسئول مدیر داخلی سپاه بانه
تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱۱/۰۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۹/۲۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه مطلب

ادامه مطلب
خاطره ای از شهید رجبعلی گرزالدین 21 ژوئن 16

خاطره ای از شهید رجبعلی گرزالدین

«شهید رجبعلی گرزالدین»

نام پدر: نصرت الله
مسئولیت: فرمانده دسته پیاده
تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۲/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۷/۲۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدمهدی مرشدی 1 اکتبر 14

شهید محمدمهدی مرشدی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

به گواهی شناسنامه‌اش متولد اول بهمن هزاروسیصدوچهل‌ودو بود و اهل کویر دامغان؛ اما نه به جثه‌اش می‌آمد بیست‌ سال داشته‌باشد و نه سبزی و صفایش نسبتی با کویر داشت. بی‌بی‌خانم هم جای همۀ لالایی‌های کودکانه، عشق و ایمان را در گوش فرزندش زمزمه کرده بود و آقا عباسعلی نان حلال را همه‌ شب با طعم مردانگی و غیرت بر سر سفره گذاشته بود.محمدمهدی یلی بود نه‌تنها به جثه که جثه‌اش از همۀ هم‌سن‌وسال‌هایش بیشتر می‌نمود- که در اخلاق هم یک سر و گردن بالاتر.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدحسین قربانی 20 سپتامبر 14

شهید محمدحسین قربانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

محمدحسین در سال هزاروسیصدوسی در روستای ورکیان از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. او چهارمین فرزند خانواده بود و پدرش کشاورزی زحمت‌‌کش بود که روزی در مزرعه به دست اشخاص زورگو به قتل رسید و بدنش قطعه‌‌قطعه شد.  بعد از مدتی عموی حسین سرپرستی فرزندان برادرش را بر عهده گرفت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید علی اصغر فؤادیان 20 سپتامبر 14

شهید علی اصغر فؤادیان

 

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

بیست‌‌وسوم اردیبهشت‌ماه سال چهل‌ونه صدای تولد علی‌اصغر در گوش پدر و مادر پیچید و آن‌ها به شکرانه تولدش با اشک چشم، کودک را تطهیر کردند.علی‌اصغر در کنار پدر و مادر و برادر بزرگش، علی‌اکبر، کودکی‌اش را در یکی از محله‌های تهران می‌گذراند. پدرش کارگر بود و تلاش برای کسب نان حلال را می‌شد از چروک‌های پیشانی‌اش فهمید. علی‌اصغر پنج‌ساله همراه برادر بزرگش به مکتب می‌رفت و قرآن می‌آموخت؛ تا به سن علم‌آموزی رسید. تحصیلات دوره ابتدایی را در زادگاهش تهران به پایان رساند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدرضا گیلان 1 سپتامبر 14

شهید محمدرضا گیلان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

محمدرضا سال هزاروسیصدوچهل‌‌وچهار در دامغان به دنیا آمد. علی‌آقا و صدیقه خانم، پدر و مادرش هستند. ابتدایی را در مدرسۀ هاتف و راهنمایی را در مدرسۀ شهید اختری به پایان برد. مدت هفت ماه به‌‌عنوان شاگرد مکانیک به فعالیت پرداخت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید علیرضا عرب لنگه 30 آگوست 14

شهید علیرضا عرب لنگه

 

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

علیرضا در سال هزاروسیصدوچهل‌‌وپنج، در دیباج دامغان به‌‌ دنیا آمد. نام پدرش علی‌‌اکبر بود. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد. ارتباطی نزدیک و صمیمی با روحانی مسجد داشت. با سن کمی که داشت، خودش را در دل همه جا کرده بود. در کلاس‌هایی که تشکیل می‌شد، شرکت می‌کرد. در اعیاد مذهبی و مراسم عزاداری پیش‌‌قدم بود.

از طریق بسیج عازم جبهه شد. مدت حضورش در جبهه، چهل‌‌وهشت روز بود.پانزده سال زیست. چهل‌‌وهشت روز جان خویش را بر کف نهاد تا وقتی رخ دوست را می‌‌بیند، تقدیم او کند.

سرانجام در بیست‌‌وهشتم آذرماه هزاروسیصدوشصت، در عملیـات پاک‌‌سازی جادۀ بانـه-سردشت با برخورد ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید. هم‌‌اکنون تربت پاکش در گلزار شهدای دیباج، زیارتگاه دل‌‌سوختگان است.

“راهش جاوید باد”

ادامه مطلب
شهید سید رضا ترابی 16 آگوست 14

شهید سید رضا ترابی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

دنیا تو را فریاد می‌‌زد، وقتی که آمدی و گام‌‌هایت نشان پرواز داشت نه ماندن و اقامت‌‌گزیدن بر پهنۀ این خاک. از این جهت بود که سیدعلی‌‌اصغر نامت را به حرمت آفتابی‌‌ترین معنای آفتاب و خورشید مشرق‌‌زمین رضا نهاد. هنگامی‌‌که در دومین روز اردیبهشت چهل‌‌ویک چشم در چشم مادر گذاشتی، هم‌‌چون گام‌‌های مردانه و استوار پدر قدم در راه زندگی نهادی و توکل و صبر آموختی. در زادگاهت دامغان درس خواندی و بزرگ شدی. ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید حمید برناکی 11 آگوست 14

شهید حمید برناکی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

اولین روز فروردین هزاروسیصدوچهل‌‌وپنج در همسایگی مسجدجامع شهر دامغان، در خانه‌‌ای که از در و دیوارش عطر عشق و مهربانی بلند می‌‌شد، حمید آخرین فرزند خانوادۀ برناکی به دنیا آمد.

پدر، رادمرد زحمت‌‌کشی بود که برای لقمه‌‌ای نان حلال عرق می‌‌ریخت و مادر، بزرگ‌‌بانویی که قرآن را با صبر و حوصله به زنان شهر می‌‌آموخت. پس جرعه‌‌جرعه عشق به ائمه(ع) را به کام پسرکش ریخت و گهواره‌‌اش را با ذکر آیات قرآن و احادیث جنباند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب