نوشته هایی با برچسب مزدوران
21 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا سوم فروردین سال هزاروسیصدوچهلوسه، در خانواده متدین محمدتقی، در شهر گرگان به دنیا آمد. پس از مدتی خانوادهاش به دیباج از توابع شهرستان دامغان نقل مکان کرد. پدرش مغازهدار بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
16 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
علیاصغر سال هزاروسیصدوپنجاهویک، در روستای چهارده (دیباج) چشم به جهان گشود. فرزند دوم محمد و حبیبه بود. تا اول راهنمایی درس خواند. از کودکی وابسته به مادر بود. هرچه به او میگفت، انجام میداد. زودتر از همه سلام میکرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آبان سال چهلوچهار بود که ورودش را با گریه آغاز نمود. او را علیرضا نامیدند. کودکی که شعف و شادی خانواده را دوچندان کرده بود. علیرضا در هفتسالگی وارد دبستان شد. دوران تحصیلش را در شهر دامغان سپری کرد. در حین درسخواندن به کارهای هنری نیز علاقه نشان میداد. حرف دلش را با نقاشی روی کاغذ نقش میزد و طراحی او در صفحات سفید چشمنواز بود. به ورزش فوتبال نیز علاقۀ زیادی داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
11 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
داستان سرسبزی درختان هنوز در باور باغها ماندگار نشده بود که با اولین سوز پاییز مواجه شدند. این یعنی آغاز زندگی از جنس خزان و خزان یعنی شاعرانهترین سلام خداوند به عالمیان به واسطۀ رنگها و برگها و نسیم سرد و نوازش سوزناکش. در میان این همه هیاهوی شاعرانه، صدای گریۀ کودکی در روستای حسنآباد در کویریترین نقطۀ شهرستان دامغان در اولین ساعات اولین روز از مهرماه سال هزاروسیصدوسیوشش در آشیانۀ گرم و صمیمی آقا محمدحسن و صغریخانم بلند بود. کودک علیاکبر نامیده شد تا شاید به یمن ورودش پاییزی ملس و دلچسب را همچون انارهایش بر جان زندگی آقای بصیری بنشاند و نشاند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب