نوشته هایی با برچسب غربت
9 ژوئن 15
بسم رب الشهداءوالصدیقین
به گواهی شناسنامه، علیرضا از اهالی تهران است اما به راستی او متولد مهران بود. جایی که آسمانی شد و نقطه پرواز او بود. علیرضا متولد بیستوهفتم آذرماه سال چهلویک در خانوادهای که سهم مهربانی پدر و مادر باید بین چهار برادر و پنج خواهر قسمت میشد، به دنیا آمد.
پدرش پیمانکار آزاد شرکت نفت و راننده کامیون بود و تمام جادههای زندگی را با چرخهای همت و تلاش در کسب روزی حلال طی میکرد.
از سالهای تحصیل در مقطع متوسطهاش خیلی نگذشته بود که آن مرد الهی، روح خدا، در بهمن بهارآیین آمد و درهای باغ معنا را به روی مشتاقان گشود. او در صف جوانانی قرار گرفت که دلش برای خاک وطن میتپید و بدین ترتیب جان علیرضا هم در بهار انقلاب شکوفا شد.
رشد و تربیت در خانوادهای متدین و مذهبی زلف آرزوهای او را با شهادت گره زد. در کنار پدر مشق زندگی میکرد. هم کار میکرد و هم در کمیتههای مردمی برای خدمترسانی به مردم شرکت فعال داشت.
علیرضا در کارهای فنی مثل تعمیرات رادیو و تلویزیون مهارت خاصی داشت. وسایل همسایگان و اهالی محل را به صورت رایگان درست میکرد.
از ابتدای جنگ تحمیلی تا تیرماه شصتوپنج بارها به جبهه جنگ رفت. در سپاه گیلانغرب بیش از پنج سال حضور فعال داشت و به عضویت سپاه درآمد. علیرضا آرامش را در کنار دوستان و در نوازش گلوله و خمپاره و ترکش، بارها و بارها تجربه کرده بود و زخمهای بسیار نشان افتخار او شد تا در پیشگاه خداوند تهیدست نباشد.
هر چند موج انفجار منطقه نفت شهر تمام توان و حس پای راستش را گرفت و یک ماهی را در بیمارستان تهران مهمانش کرد اما میدان مبارزه تنها میعادگاه او بود و دوستان مبارزش.
جنبوجوش زیاد سبب شد تا بین دوستان معروف شود به علی چرچیل.
دیماه شصتودو ازدواج کرد. حالا زمزمههای عاشقانهاش را در کنار همراهی مهربان در گوش زمین و آسمان میخواند.
علیرضا پدری مهربان بود و مسافری بیقرار. همسر و فرزند و جسم زخمی و ناتوان، گواه تمام بیقراریهایش بودند.
سال شصتوچهار عضو پلیس قضایی شد اما همچنان مسافری با کولهای از جنس شهادت. کربلای۱ و خاک مهران میعادگاهش.
دهم تیرماه سال شصتوپنج پایان شش سال تلاش و انتظارش بود. مسافر هیچ ردی از خود بر جای نگذاشت. تنها رد زمینیاش سنگ مزاریست که در روستای مؤمنآباد دامغان او را از اهالی بهشت معرفی میکند.
راهش جاوید باد
ادامه مطلب