محمدرضا فرزند عباسعلی، دهم خرداد سال هزاروسیصدوچهلونه، در روستای برم از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای مذهبی و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(ع).امور زندگی ایشان از راه دستفروشی و با زحمات بسیار پدر میگذشت.دوران ابتدایی را در دبستان «شهید محمد علیزاده» برم و راهنمایی را در مدرسه آیتا… اشرفی گذراند.
اولین فرزند محمداسماعیل علیزاده در سال هزاروسیصدوچهلویک در تهران به دنیا آمد. او را محمدعلی نامیدند. تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان ادامه داد. با قبولی در آزمون بهیاری، وارد ارتش شد.
ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک فرزند دختر است.
از لشکر ۲۸ پیاده نزاجا به جبهه اعزام شد. بیستوهشتم آبان شصتودو در ارتفاعات پنجوین، منطقه عملیاتی والفجر ۴ به شهادت رسید. پیکرش در منطقه باقیماند و جزء شهدای مفقودالجسد شد. هماکنون قبری در گلزار شهدای برم دامغان به یادبود این عزیز ساخته شده است.
محمدعلی فرزند محمدابراهیم در سال هزاروسیصدوچهل در شهرستان بهشهر به دنیا آمد. چهلروزه بود که از مادرش جدا شد و سایه مادر از سرش رفت. بعد از سالها، نامادری خوبی جای مادرش را در خانه پر کرد و به هم خیلی علاقه پیدا کردند. هیچ کدام نسبت به هم احساس جدایی نمیکردند. پدرش پلیس قضایی بود.
علیاکبر فرزند یعقوب در پنجم فروردین سال یکهزاروسیصدوسی در روستای امامآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای پرجمعیت و زحمتکش که پدر از راه کشاورزی امرارمعاش میکرد. دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند. علاقۀ زیادی به تحصیل داشت.
پایههای تحصیلی را یکی پس از دیگری با اشتیاق میگذراند تا در رشتۀ ریاضی دیپلم و در رشته اقتصاد موفق به گرفتن مدرک کارشناسی شد. اما پشتکار وصفناشدنی علیاکبر و علاقهاش به رشته ریاضی او را مصمم کرد تا دوباره برای دانشگاه امتحان دهد و در رشته ریاضی هم مدرک کارشناسی بگیرد.
حسین هفتمین بچه علیاصغر بود که در پانزدهم خرداد هزاروسیصدوچهلوشش در روستای مهدیآباد برم دامغان به دنیا آمد. تأمین معاش خانواده چندنفره با کارگری و کشاورزی کار بسیار سختی بود. به همین خاطر نتوانستند او را برای ادامه تحصیل پشتیبانی کنند. حسین مجبور شد سال پنجم ابتدایی ترک تحصیل کند و به دنبال کار برود.
نهم فروردینماه هزاروسیصدوسیونه، در روستای حداده از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش ابراهیم علیمحمدی، مردی باصفا و با دستانی از جنس غیرت و همت و مادرش فاطمهخانم هم با وجودی مهربان و صداقت، قدرتاللهش نامیدند و همۀ عشقشان را نثارش کردند.
خورشید پانزدهم مهرماه سال هزاروسیصدوچهل، در آسمان روستای حداده میتابید که نوزادی با آهنگ گریه به فاطمه و محمد سلام کرد.
محمدآقا کارگر راهآهن بود. علاوه بر آن باغدار هم بود. گوسفندانی را هم پرورش میداد. فاطمه نیز همسر مهربانش را دوست داشت و با ایمان و توکل به خداوند، شکرگزار نعمت فرزند بود. محمدآقا نامش را علیاصغر گذاشت تا از همان کودکی عشق به علی(ع) و خاندان پاکش در دل فرزند زنده بماند و رشد کند. علیاصغر اولین فرزند آنها بود. او در کنار پدر و مادر در روستای حداده بزرگ میشد.
هنوز یک سال و هفت ماه از بهار عمرش نگذشته بود که سخت مریض شد. هر چه او را دکتر میبردند فایده نداشت. دچار چندین مرض شده بود. بالاخره دکتری راه چاره را چنین بیان کرد: «او را بستری کنید. قول نمیدهم درمان شود. بهترین راه این است که برای شفای این طفل معصوم دست به دامن حضرت ابوالفضل(ع) بشوید.» بعد از بستری، طبیب گفت: «اگر امشب جان سالم به در برد که هیچ وگرنه از دست خواهد رفت و تنها راه علاج درمان همان است که گفتم.»
در اولین روز از آغاز فصل بهار سال هزاروسیصدوچهلودو گل خورشید رویش در روستای کوچک علیآباد مطلبخان دامغان بسان غنچهای معطر شکفت و عطر وجودش فضای خانه محقر و روستایی مشهدی علیاکبر را پر کرد.
از کودکی سایۀپرمهر پدر بالای سرش نبود و مادر با سختی فراوان او را بزرگ کرد تا ادامهدهندۀ شغل پدر در آسیاب باشد.
تنها پسر خانواده بود و عهدهدار مسئولیت دو خواهر. او که فرزند سوم و چشموچراغ خانه محسوب میشد؛ فعال بود و پرتلاش. نهتنها برای خدمت به نزدیکان بلکه به همۀ مردم تا میتوانست کمک میکرد.
متولد هفتم مهرماه سال هزاروسیصدوهجده بود در منطقۀ کوهستانی و سرسبز شهر دیباج. مدرک تحصیلیاش ششم ابتدایی را نشان میدهد ولی در یک نگاه او را چون شخص تحصیلکردهای میدیدی و صاحبنظر.بزرگتر که شد به کشاورزی پرداخت. بعدها بهعنوان انباردار در ذوبآهن استخدام شد.
سربازی نرفت و معاف شد؛ چون کفیل مادر بود بعد از فوت پدر. عزیز و دردانۀ مادر بود.
در انجام فرایض دینی خصوصاً نماز و روزه و داشتن حساب سال جدی بود. در مشکلات و کارهای مهم با توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین(ع) با دیگران نیز مشورت میکرد. قدر شبهای قدر را خوب میدانست.
متأهل بود و شش فرزند داشت. با اینکه خانوادۀ پرجمعیتی داشت و یک حقوق کارگری، از کمک به دیگران کوتاهی نمیکرد و از نظر حلال و حرام بسیار دقیق بود و بااحتیاط.
معمولاً تکتیرانداز بود و مدت صدونودوهشت روز حضورش در میادین نبرد برگهای زرین پرافتخار عمرش را جلا بخشید.
سرانجام در تاریخ چهارم دیماه سال هزاروسیصدوشصتوپنج در عملیات کربلای ۴ ندای حق را لبیک گفت و به طرز نامعلومی مفقود گردید. چشمان منتظر زن و فرزندانش بعد از سه سال از انتظار بیرون آمد و با کشف پلاک و پیکر بیسر، شهادتش محرز شد و بر روی دستان مردم تشییع و در روستای فیروزآباد دامغان به خاک سپرده شد.