اولین فرزند زندگی مشترک محمد خلیلنژاد و سیدهفاطمه شمسینژاد، متولد اولین روز تابستان داغ کویر دامغان در سال هزاروسیصدوچهلودو بود. علیاکبر که به قول مادر قرار بود اسمش محسن باشد از پدر درس درستکاری میگرفت و از مادر، سرمشق صبوری. او که تنها چند بهار را در کویر تفتیده تجربه کرده بود به اقتضای شغل پدر بههمراه خانواده راهی تهران شد. بخشی از دوران تحصیل خود را در کرج سپری کرد. خواندن آثار شهید مطهری و شهید دستغیب پنجرهای از شناخت جاودانهزیستن را پیش رویش گشود؛ بهگونهای که از آنپس برای حضور در جریان انقلاب حجت موجهی داشت.
تازه گرمای نورس سومین ماه بهار سال هزاروسیصدوچهلوهفت تنپوش بلندیهای شمیران تهران شده بود که حسین مهمان خانة حاجرجبعلی خلیلنژاد شد. اگرچه شناسنامهاش او را متولد اول خرداد چهلوهفت ثبت کرده است اما او سالها بعد از شهادت در رویایی صادق تاریخ شهادتش را، تاریخ تولد خود اعلام میکند.
نجمه و محمدتقی در روز جمعه، ششم بهمن سال هزاروسیصدوچهل، خداوند در خانهشان را با آهنگ دلنواز گریه کودکی نواخت و عشق و نور و گرما را هدیهشان کرد و آن دو برای سومین بار طعم شیرین فرزند را چشیدند. به یمن ورودش نامش را محمد گذاشتند. عزیز و دوستداشتنی، دوران کودکی را در کنار سه خواهر و مهربانیشان و سایه بیمنت پدر و مادر گذراند.
در خندههای شیرین صبحدم سال هزاروسیصدوسیوشش در روستای سرسبز کلاتهرودبار دامغان، همزمان با تابش مهربانانۀ خورشید بر اهالی زمین، غنچۀ رویش شکفته شد و چراغ خانۀ حسینآقا را به نور جمالش روشن کرد.
نوجوان شهید جبهههای حق علیه باطل، عباس خلجیان در نیمۀ بهمنماه سال هزاروسیصدوچهلوچهار در تهران و در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود.اولین فرزند خانواده بود. با گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی به هنرستان رفت و در رشتۀ برق دو سال در سنگر دانش کوشید اما وقتی نیاز جبهه را دریافت سنگری دیگر را گزید و راهی مناطق نبرد گردید.
روز اول بهار سال هزاروسیصدوسیوپنج کاظم و فاطمه فرزند چهارم خود را در آغوش کشیدند. حسین صدایش زدند. یک برادر و دو خواهر دارد. ابتدایی را در زادگاهش روستای نامن از توابع گرگان خواند. در کودکی مادرش را از دست داد. دو خواهرش او را بزرگ کردند. بعد از گذراندن دوران ابتدایی، درس را رها کرد. به دنبال کار رفت. بعد از چند سال، در یک مدرسه خدمتگزار شد. برادرش، حسن به طزره دامغان رفت. حسین هم برای پیداکردن کار پیش برادرش رفت. در سال پنجاهوچهار در ذوب آهن مشغول شد.
برای مجتبیبودن باید مادری چون فاطمه داشته باشد که داشت و پدری چون علیاکبر که مؤمنانه از چشمهسار غدیر سیراب مهر ولایت شده باشد. خانه پرمهر مربی فتوّت و ارزش در گود ورزش، در هفدهمین روز خرداد سال چهلوشش قدمگاه طفلی شد که قرار بود در عنفوان نوجوانی، جوانمردی کند و مشق مشتاقیاش را به سرخط سر، در سردشت به سرانجام برساند.
محمدرضا فرزند علیمحمد، در تاریخ هزاروسیصدوچهلوپنج در دامغان متولد شد. در خانوادهای متعهد و مذهبی پرورش پیدا کرد. چون پدر کار در دستگاه دولتی را مناسب نمیدانست به شغل آزاد پرداخت.
عزیزالله فرزند محمدحسین، در اولین روز بهار سال هزاروسیصدوچهلوهفت در محله بلورسازی تهران به دنیا آمد. اولین فرزند خانواده بود. پنجساله بود که به دامغان مهاجرت کردند. اول راهنمایی بود که با دستکاری شناسنامهاش توانست به جبهه اعزام شود. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی بیشتر ادامه نداد. شغلش رانندگی تراکتور بود و کارگری هم میکرد. مدت کوتاهی هم شاگرد مکانیک بود.