فاطمه خانم آن روز رنگوروی خوبی نداشت. هر طور بود برای آقا حبیبالله صبحانه آماده کرد تا او را با آرامش از خانه بدرقه کند. پنجم آذرماه سال چهلوشش بود. پاییز بود و سردی هوا گزنده. صدای زنگ کاروان شتران در کویر آرام، کمتر به گوش میرسید و یکی از کارهای حبیبآقا که ساربانی بود از برنامههایش حذف میشد. آن روزها حبیبالله زودتر به خانه میآمد چراکه میدانست فاطمه خانم شرایط جسمی مناسبی ندارد. هر لحظه ممکن بود بیتاب دردی شود که به نُه ماه چشمانتظاریشان پایان دهد.
در سال هزاروسیصدوچهلوهفت در روستای وامرزان دامغان، در خانواده علیاکبر خادمیان نوزادی متولد گشت. به میمنت تقارن این تولد با میلاد امام عصر(عج) نامش را محمدمهدی گذاشتند.
تابستان بود و گرمای تیرماه کویر بیداد میکرد. خانوادۀ عباسی در انتظار تولد فرزندی دیگر قلبشان میتپید. دردی شیرین سراسر وجود فاطمه را فرا گرفته بود. دردهایی که برایش نویدبخش تولد فرزندی بود که در سالهایی نهچندان دور سروکارش با تیروتفنگ میافتد و راهی جنگ میشود. اوج میگیرد و چون خورشیدی بر تارک خاندان عباسی خواهد درخشید.
پاییز آمدی و زمستان رفتی تا به بهار دنیا دل نبندی. تو که آمدی، قدمهای آخر پاییز بود و آغاز قدمهای تو بر خاک جهان. بیستونهم آذرماه سال بیستویک بود که سفرت بر زمین آغاز شد.
قربان، فرزند عبدالله بود و عصمت. در شهر سمنان چشم به جهان گشود. دوساله بود و اولین قدمهای کودکانهاش را برمیداشت که به دلیل شغل پدر، اولین هجرت را تجربه کرد.
در پس لبخند هشتمین روز از آخرین ماه تابستان سال هزاروسیصدوچهلویک راز یک میلاد سبز نهفته بود. گویی رحمت خدا بیشائبه بر خانه علی و سیدهمعصومه یکجا باریدن گرفت. طلوع زیبای زندگی رحمتالله در روستای سرسبز و زیبای بادلهکوه دامغان بود. او سومین فرزند پسر خانواده بود که غنچه عمرش هر روز شکوفاتر و شکوه کمالش دلآرامتر میشد.
مجید فرزند حبیبالله، مهرماه سال هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای اللهآباد دامغان چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذرانید و مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در آموزشگاههای شهید اندرزگو و آیتاللهحائری امیرآباد به اتمام رسانید و موفق به اخذ دیپلم در رشته اقتصاد اجتماعی گردید. در تمام مراحل مختلف تحصیلی دانشآموزی ساعی و تلاشگر بود. بعد از پیروزی انقلاب به تدریس در کلاسهای نهضت سوادآموزی پرداخت.
مهربان بود و دلسوز. شوخطبع بود و کمپانی خنده. امکان نداشت کسی در کنار او بنشیند اما گل لبخند بر لبانش شکوفا نشود. هیچ وقت خودش را مقید به دنیا نکرد. همه چیز را در سایۀ امتحان و سرنوشت الهی میدانست. در خانه به مادر کمک میکرد و در انجام وظایفش کوشا بود.در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در شهرستان دامغان چشم به جهان هستی گشود.
سال هزاروسیصدوچهل، فرزند چهارم عباس و مرضیه به دنیا آمد. او را محمدحسین صدا زدند. سه خواهر و یک برادر دارد. پدرش کشاورز بود. ابتدایی را در روستای بق دامغان گذراند و برای خواندن راهنمایی به بهشهر رفت. برادرش، محمدرضا، هزینه تحصیل او را میداد. درس را سال اول راهنمایی رها کرد. شاگردی کرد. بعد از مدتی مغازه صافکاریاش را سروسامان داد و کارش به طور مستقل شکل گرفت.
نعمتالله فرزند عباسعلی، متولد پانزدهم تیرماه هزاروسیصدوچهلوپنج در شهر بهشهر است. دوره ابتدایی را در مدرسه کمالالملک و مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید قلندری و دوره دبیرستان را در رشته فرهنگ و ادب در دبیرستان دکتر علی شریعتی بهشهر به اتمام رسانید.