سوم اردیبهشت سال هزاروسیصدوچهلونه با محرم حسینی مصادف بود و تاریخ همیشه زنده آن واقعه بزرگ به رسم هرساله مرور میشد. در این روز در روستای حسنآباد، انسانی پا به این جهان گذاشت که دوران کوتاه زندگیاش، فصلی پربار از کتاب پربرگ عاشقی انسانهایی شد که بسیار عاشقانه بر صفحات تاریخ، عزت و ایمان نگاشتند.
ذوق و شوق بینظیری وجود اسدالله و فاطمه را فراگرفته بود. نخستین فرزندشان داشت صحن و سرای سادة آنان را به نور ولادت خود روشن میکرد. خرمی بهار با شادابی چهرة نوزاد درآمیخت و دوم اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوچهلوپنج در خاطره خانواده و این سرزمین جاودانه شد. شهیدی زاده شد.
سیدروحالله چهارمین فرزندش را در آغوش گرفت. بیستوششمین روز خرداد سال چهلوهفت خورشیدی سپری شده بود که نسیم عشق خداوند بر اهل خانه وزیدن گرفت.وقتی چشمهایش را گشود، هم آسمان و زمین، هم سنگها و درختان و پرندگان خدا را تسبیح کردند. نامش را محمدتقی نهادند.
نوزدهمین روز تیرماه هزاروسیصدوچهل، صبح بود و آغاز بودن و طلوع مهربانی خورشید در مسیر سبز کوچۀ زندگی سیدمحمد و سیدهسکینه در دل روستای کویری حسنآباد دامغان. رایحۀ دلانگیز تولد دومین فرزند خانواده بههمراه عطر خوش صلوات در فضای خانۀ پرمهر و صفایشان پیچید.
سیدحسن تقوی فرزند سیدابوالقاسم در سوم فروردین هزاروسیصدوسیوچهار با تولدش بهار خانواده را زیباتر کرد. دومین فرزند بعد از یک برادر و قبل از سه خواهرش بود. تحصیلاتش را در روستای زادگاهش حسنآباد دامغان سپری کرد. همراه پدر مشغول کار شد تا وقتی که زمان سربازیاش فرا رسید. دو سال در تهران خدمت سربازیاش را گذراند.