در یکم فروردین سال هزاروسیصدوسیونه فرزند دیگر تقی و فاطمه عبیری در روستای تویهرودبار دامغان به دنیا آمد. سه برادر و یک خواهر دارد. پدرش کشاورزی میکرد و محمدتقی سه سال بیشتر نداشت که پدر او را تنها گذاشت. بعد از آن مادر با پختن نان، مخارج زندگی او و خواهر و برادرانش را تأمین میکرد.
در سومین روز از اولین ماه بهار سال هزاروسیصدوسیودو در روستای طزره دامغان در خانوادهای پاک و بیآلایش، زحمتکش، مهربان، متدین و مردمدار کودکی به دنیا آمد. با تولدش شوروشوق را به خانه آورد و دنیای پاک کودکیاش در گشتوگذارهای کوه و دشت طزره با شور و شادی سپری شد. دوره ابتدایی را در همانجا به اتمام رساند و بعد از آن در پی کمک به پدر برای چرخاندن چرخ زندگی خانوادۀ زحمتکش، دلسوزانه پابهپای پدر و مادرش در باغ و دشت و مزرعه کار میکرد. بدینسان او از همان کودکی با کار خوی گرفت.
رجبعلی فرزند احمدعلی در سال هزاروسیصدوچهلویک، در روستای چامخانة شهرستان نکا به دنیا آمد. دوساله بود که به شهرستان بهشهر نقل مکان کردند. او در همانجا تا پنجم ابتدایی درس خواند. از آن پس برای خود شغلی در نظر گرفت. برای کار به مکانیکی رفت و آن را خوب آموخت. هفت سال وقتش را برای این شغل گذاشت تا اینکه در نیروگاه برق نکا بهعنوان مکانیک استخدام شد.
ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای محمد و حسین است.
چهار سال در نیروگاه خدمت کرد. در دوازدهم مهر شصتوشش نیروگاه بمباران شد و رجبعلی براثر سوختگی شدید به بیمارستان ساری منتقل شد. پس از پانزده روز به شهادت رسید. پیکرش پس از تشییع در گلزار شهدای چامخانه نکا به خاک سپرده شد.
محمد خدادادی در دیماه سال هزاروسیصدوچهل در خانوادهای کشاورز و زحمتکش در روستای مؤمنآباد دامغان به دنیا میآید. تحصیلات ابتدایی را در روستا میگذراند. بعد از آن تحصیل را رها میکند و به دنبال کار به تهران میرود. روزها کار میکند و شبها درس میخواند.
حسن، ششمین فرزند خانواده حاجغفار و عذراخانم در چهارمین روز مردادماه سال چهلویک در تهران بهدنیا آمد. قبل از شروع تحصیل از تهران به روستای وامرزان دامغان آمدند.
تا پنجم ابتدایی را در همان روستا درس خواند. ترک تحصیل کرد و به کار آزاد مشغول شد. بعدها برای کار به قزوین رفت و در یک مرغداری مشغول به کار شد. برای خودش درآمد داشت و در امور خیریه هم کمک میکرد.
زمستان که رخت سپید خود را از تن به در کرد، در اولین روز بهار سال هزاروسیصدوچهلوهفت، کودکی از جنس نور و به لطافت گلهای بهاری قدم به کوچهباغهای روستای آستانه گذاشت.
بهار در بهار بود و عطر خوش بهشت فضای خانۀ کوچک سیداحمد را پر کرد. سیداحمد مرد باصفا و اهل دلی بود که نام زیبای کودک را با توسل به سلالۀ سادات، محمود خواند. سیدمحمود، فرزندی از تبار پاکی و نور.
علی حیدری فرزند ابوالقاسم، بیستوچهارم آذر سال هزاروسیصدوچهلوهفت در خانوادهای مذهبی در روستای شوکتآباد دامغان به دنیا آمد. کودکی را در تهران گذراند و بعد از اتمام دوره راهنمایی به علت فوت پدر، به همراه خانواده به دامغان عزیمت کرد.
سیدمحمد بیستوچهارم دیماه سال هزاروسیصدوسیونه، در خانوادهای از سلالۀ سادات به دنیا آمد و پدر بهترین نام دنیا را برایش برگزید. آقاسید کارگر ساده و زحمتکشی بود که برای ادارۀ امور خانواده با سختی و تلاش فراوان کار میکرد اما چرخ زندگی بر وفق مرادش نمیچرخید.
ششمین روز اردیبهشتماه هزاروسیصدوسیویک، هوا در اوج لطافت و زیبایی بود. بلبلان بر شاخ سبز درختان غزل میخواندند و گلها دامنۀ سبز کوههای روستا را آذین میبستند که خبر ولادت عزتالله را نسیم در روستا پراکند.