نیمههای شب از پنجرۀ خانۀ فضلالله مهتاب میچکید و فقط خدا میدانست که فرزند سوم خانوادۀ متدین احتشامی در عشق چندم میشود.
منصور در بیستم فروردین ماه سال یکهزاروسیصدوچهلوچهار در تهران متولد شد. خانوادۀ او اصالتاً دامغانی بودند. در لوشان از توابع استان گیلان بزرگ شد و تا سوم راهنمایی در آنجا درس خواند. دوران نوجوانی او با اوجگیری انقلاب اسلامی گره خورد. او بسان جوانی پرشور در صف تظاهرات شرکت میکرد و در شبهای ظلمت اعلامیههای نور را پخش میکرد.
انقلاب به پیروزی رسید و اندکی بعد در سالهای دفاع دلیرانۀ ملت ایران در برابر دشمنان آب و خاک و ناموس فرارسید. منصور به خدمت مقدس سربازی رفت اما افتخار حضور در جبهههای نور برایش فراهم نشد. از این رو بعد از اتمام خدمت سربازی بلافاصله داوطلبانه از طریق بسیج عازم جبهههای نبرد شد تا وظیفهاش را نسبت به میهنش ادا کند.
منصور مؤدب، معتقد و متواضع بود و با شور و علاقهای وصفنشدنی در جبهه حضور پیدا کرد. منصور عاشق اسلام و میهنش بود. مرد نجیبی که برای پریدنش بال لازم نبود. سوار بر موجهای پرتلاطم خودش را به آبوآتش میزد. بر جانماز سنگرش آنقدر یارب خواند تا شاخۀ سبز قنوتش وقت ملاقات با خدا را در بیستونهمین روز از تیرماه سال هزاروسیصدوشصتوشش برایش رقم زد. در جزیرۀ مجنون در عملیات تک جنوبی با اصابت ترکش به بدن مطهرش به شهادت رسید.
منصور تمام هستیاش را در بینامونشانی تقدیم خدا کرد. تنها پلاکی از او به جای ماند و خودش در خدا گم شد. ده سال مفقودالأثر بود. بعد از ده سال چند پاره استخوان او را تشییع و در گلزار شهدای دامغان دفن کردند.
در سال هزاروسیصدوسیونه، خداوند به حسن آبیار از اهالی روستای مایان دامغان فرزند پسری عنایت کرد که نامش را داوود گذاشتند. او تا کلاس اول راهنمایی درس خواند.
به کارهای بنایی و نقاشی ساختمان مشغول شد تا بتواند هم خود را اداره کند و هم به خانوادة پرعائلة پدر کمک نماید. با اوجگیری انقلاب اسلامی با گوشکردن به صحبتهای امام خمینی(ره) و علمای دین به ارتقای معنوی خود پرداخت.
فریبرز فرزند نصرتالله چهاردهم آبانماه هزاروسیصدوچهلوهفت در شهر دامغان دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در مدرسه شریفی راهآهن و مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری دامغان به پایان رسانید. تحصیلات این شهید تا سال دوم نظری ادامه داشت.
در سال هزاروسیصدوچهلودو هجری شمسی در شهرستان دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهلبیت عصمت و طهارت.
علاقه زیادی به روحانیت داشت و چون برادرش از روحانیون بود، فرهنگ روحانیت در خانوادۀ ایشان رواج داشت. از کودکی و نوجوانی با مسائل دینی آشنا شد و اهمیت زیادی برای انجام واجبات و ترک محرمات قائل بود. علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت و میگفت: «خدا امام(ره) را حفظ کند که اسلام را زنده کرد.»
فرزند پنجم مریم و محمدحسین سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای ورکیان شهر دامغان به دنیا آمد. سه خواهر و سه برادر دارد.
پدرش کشاورز بود. با برادرش به دامغان رفت. خانهای اجاره کرد و در مدرسه راهنمایی مشغول به تحصیل شد. دیپلم تجربی گرفت. در تمام این دوران شاگرد ممتاز بود.
علیاصغر فرزند ابوالفضل ابراهیمی در سال هزاروسیصدوچهلوسه در محلهامام شهرستان دامغان متولد شد. درسخواندن را دوست داشت. در تابستانها و ایام تعطیل هفته بنایی میکرد. پس از اینکه دیپلمش را گرفت، در تربیت معلم قبول شد که به خاطر اهمیت حضور در جبهه انصراف داد.
آخرین فرزند علیاصغر و فاطمه، در روستای غنیآباد دامغان در سال هزاروسیصدوچهلونه به دنیا آمد.
چهار خواهر و دو برادر دارد. ابتدایی را در روستای زادگاهش خواند. برای دورة راهنمایی به دامغان رفت. روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. مدتها در یک تولیدی لباس کار کرد و پس از چندی درس را رها کرد. در روستا در کنار پدر به کشاورزی مشغول شد.