خورشید هزار قله

 

خاطرات جهادگر شهید قدرت الله امینیان

 

نویسنده:

زهرا معلم

تهیه کننده:

ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان

ناشر:

زمزم هدایت

مقدمه

تو همان خورشید بی غروبی که در هیجدهم فروردین هزار و سیصد و شصت و پنج در آسمان هزارقله کردستان طلوع کردی و سال هاست که سالکان راه عشق از روشنایی و نورت بهره می گیرند.
سالهاست که نامت در سینه عاشقان آتش می افروزد و یادت سراچه دل را مملو از ایمان و یقین می سازد. نام تو و یاد دلیرمرد یهایت، لرزه به جان دشمنان می اندازد و خاطر کُرد و لُر و فارس را مطمئن می کند که هستند شیرمردان غیوری که برای دین و میهن خویش از جان و مال خود بگذرند؛ بی هراس از انبوه دشمن، چون کوهی استوار قدم در راه بگذارند و تا نثار جان خویش از پای ننشینند.
اینک ای دلاور! ای همیشه سرافراز! هزاران لاله به یاد تو در دامن کوههای هزارقله شکفته است. اکنون هر شقایقی داغ تو را با خود دارد و من، این زمینی کوچک، چه خرسندم که از تو می نویسم.

در جستجوی تو خانه به خانه می گردم شاید میزبانی به یمن نام تو و به حرمت راهت، به حلاوت یادت میهمانم کند. مرا به روزهای سرد کردستان، به لحظه های پر از بیم و هراس جنگ، پشت خاکریز، میان سنگر، به لحظه عاشقانه نماز و مناجات، به دقایق عروج تماشایی یاران ببرد.
شاید از نور تو دیده دلهای ما روشن شود. شاید از خلال این خاطر هها جواب گوی فرزندانمان باشیم که جنگ چیست و شهید کیست.
اینک خورشید هزارقله، مجموع های متعلق به توست. حک شده بر قلب دوستان که من یک به یک گردآورده و بازنویسی شان کرده ام تا شاید به قلم قاصر خویش روایتگر زندگی مردی بزرگ چون «قدرت اﷲ امینیان » باشم.
در پایان به رسم ادب از همه دوستان و دوست داران تو سپاسگزارم و برایشان از حضرت حق، اجری جمیل خواستارم.

 

در قسمتی از متن این کتاب می خوانید:

قدرت الله امینیان در چهارم اسفند هزار و سیصد و سی وهشت در شهر دامغان، چشم به جهان گشود. پدرش، عبدالحمید، فردی با صفا بود که در شهر به امانت داری شهرت داشت و مادرش، فاطمه لطفی، خانمی بزرگوار و متدین که همه هم و غمش خانواده بود و تربیت صحیح فرزندان. قدرت الله پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و راهنمایی به خاطر علاقه بسیار به کارهای فنی وارد هنرستان شد و با نمرات عالی در رشته اتومکانیک تحصیل کرد و پس از آن با قبولی در کنکور راهی مشهد شد تا در «انستیتو تکنولوژی معماری و صنایع اتومبیل » به تحصیلات خود ادامه دهد.
سال هزار و سیصد و پنجاه و نه با مدرک تکنسین عالی به دامغان برگشت و به سرعت عازم خدمت نظام شد. پایان دوره سربازی او آغاز حضور شجاعانه اش در جنگ تحمیلی بود. قدر تاﷲ نیروی مؤمن، مبتکر، خوش فکر، شجاع و خلاق بود که در مدت کوتاهی قائم مقام فنی مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا شد و معاون فرمانده گردان دامغان.
او در بهمن ماه سال هزار وسیصد و شصت و چهار، ازدواج کرد اما تشکیل خانواده هم نتوانست پابندش کند و از هدفش باز دارد.
سرانجام در هیجدهم فروردین شصت وپنج، در عملیات والفجر ۹، وقتی برای بازدید از منطقه هزارقله کردستان، به اتفاق روحانی شهید حاج آقا «بانی» با تویوتا به منطقه می رفتند، بر اثر تصادف مین ضدتانک به شهادت رسیدند و خورشیدی شدند بر آسمان هزارقله.

در قسمتی از متن این کتاب خاطراتی را به این شکل می خوانید:

از خوشحالی روی پا بند نبود. پرسیدم: «چی شده؟ » گفت: «قبول شدم. » پرسیدم: «کجا؟ » گفت: «صنایع اتومبیل دانشگاه مشهد. » اما وقتی از ثبت نام برگشت، دیگر مثل قبل خوشحال نبود.

پرسیدم: «مگه چی شده؟ » گفت: «خوابگاه نمی دن؛ بابا باید از کجا بیاره هم خرج تحصیل و هم اجارۀ اتاق به من بده؟ » موقع رفتن پانصد تومان از بابا گرفت و رفت. بعد خبردار شدیم، مشهد رفته سر کار بنایی. دیر به دیر می آمد.
تابستان ها هم چادری در میدان بار کرایه م یکرد و میوه م یفروخت. حالا هم خرج خودش را درم یآورد هم کم کخرج خانه شده بود.

 

فرخنده امینیان، خواهر شهید