جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید علی قاضی‌نژاد

فرازی از وصیت نامه:
شهید علی قاضی نژاد

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :علی قاضی نژاد
نام پدر :محسن
تاریخ تولد :۱۳۴۱/۰۱/۱۹
محل تولد :روستای برم دامغان
شغل :آزاد
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تک تيرانداز
سن :۲۱ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۲/۰۸/۲۴
محل شهادت :مهاباد
نام عملیات :پدافندی
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :برم
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای برم

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

روزهای سخت تشنگی و آزمون می‌‌گذشت. محلۀ  قلعه بالا در روستای برم هر روز شاهد عبور آقامحسن و گلۀ گوسفندانش بود. ماه رمضان از نیمه گذشته و زمان به‌‌ثمررسیدن تلاش و زحمت آقامحسن بود. به‌‌زودی به تعداد گله گوسفندانش اضافه می‌‌شد. آقامحسن فارغ از کار روزانه مدام ذکر می‌‌گفت و رو به آسمان برای تولد فرزند سومش نیز لحظه‌‌شماری می‌کرد.

شب نوزدهم ماه مبارک فرارسید. صدای زمزمه‌‌های عاشقانه و بی‌‌ریای مردم روستا به اوج رسیده بود. پسر سوم خانواده نیز در نوزدهمین روز بهار چهل‌ویک به دنیا آمد. آقامحسن نامش را علی گذاشت تا عدالت و عبادت و غیرت و بندگی، همراه با بازشدن چشمان نوزاد در رگ‌‌هایش جاری شود. با تولد علی و با افزایش اعضای خانواده چشمه‌های روزی به سویشان جاری شد.

زهراخانم که حالا مادر سه پسر بود در سایۀ مهربانی خداوند، فرزندان را در آغوش پر از محبت و سرشار از ایمانش، با دم گرم ذکر و دعا پرورش می‌داد. علی روزهای خوب کودکی‌اش را در کنار پدر و مادر و دو برادر دیگرش سپری می‌کرد.

 هنوز هفت سالش نشده بود که پدر تهران را برای ادامه زندگی انتخاب کرد. پس به تهران مهاجرت کردند. پدرش در آموزش و پرورش مشغول کار و مستخدم یک مدرسه شد. مادر نیز در همراهی پدر، مستخدم آموزش و پرورش شد. در آن روزها مستخدمین به‌‌همراه خانواده‌شان در همان مدرسۀ محل خدمت زندگی می‌کردند. علی به‌‌همراه خانواده در مدرسه ساکن شدند. روزها علی با صدای هیاهوی بچه‌‌ها بیدار می‌‌شد و برای پیوستن به جمعشان لحظه‌‌شماری می‌کرد.

تحصیلات دورۀ ابتدایی، شروعی تازه در زندگی علی بود. تابستان‌‌ها به همراه برادرش کار می‌کرد تا مخارج تحصیل خود را در روزهای سرد زمستان تامین کند. از گچ‌‌کاری و آهن‌‌بری گرفته، تا کار در کارخانۀ ترانس و سیم‌‌پیچی. بعد از سه سال کار در رشتۀ سیم‌‌پیچی و ترانس تجربه خوبی کسب کرده بود. علاقه زیادی به کارهای فنی داشت. بنابراین برای ادامۀ تحصیل در دورۀ متوسطه، هنرستان را انتخاب کرد.

پانزده سال داشت که برای کسب تجربه‌‌های خوب و چشیدن مزه شیرین عدالت و حق گویی، به ندای امام آزادگان لبیک گفت و همراه برادران خود در راه‌‌پیمایی‌‌های مبارزان و عدالت‌‌خواهان شرکت می‌کرد. روزهای خوب پیروزی از راه رسیده بود و علی سال‌های آخر هنرستان را می‌گذراند.

مدرسۀ محل زندگی‌شان و درخت خرمالوی حیاط مدرسه، شاهد مهربانی‌‌های علی با پدر و مادر بود. روزهای جمعه در نظافت مدرسه به پدر کمک می‌کرد. دوازده سال داشت که نماز می‌‌خواند. روزه‌‌اش در روزهای گرم تابستان قطع نمی‌شد. شیشه‌‌های مدرسه به برکت دست‌های قوی و مهربان علی همیشه تمیز بود و می‌درخشید. علی عصای دست پدر بود در کار مدرسه.

روزهای جوانی علی می‌‌گذشت. زمان حضور او در خدمت نظام فرا رسیده بود. قبل از ثبت نام دانشگاه تصمیم گرفت تا دو سال دورۀ سربازی‌اش را بگذراند. هنوز جنگ به اوج خود نرسیده بود. اما علی هوشیارتر از آن بود که فرصت‌‌ها را از دست بدهد. پس برای رفتن به خدمت سربازی ثبت‌‌نام کرد. محل خدمتش پادگان میدان سپاه (عشرت‌‌آباد سابق) بود. از آنجا به مهاباد اعزام شد. روزهای حضورش در پادگان همیشه در ذهن دوستانش باقی خواهد ماند. نظم سرلوحۀ همه کارهایش بود.

 در پادگان گروهبان دوم بود. نیروهای خودش را در مسیر انقلاب و مبارزه دعوت می‌‌کرد. او که به هفده ساعت کار مداوم در شبانه‌‌روز عادت داشت، توانست یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی پادگان شود. ذکر دائمی‌اش آیات قرآن به‌ویژه آیات سوره الرحمن بود.

در عبور از جاده‌‌های ناامن مهاباد درحالی‌که چهل‌‌وپنج روز به پایان خدمتش بود، در تاریخ بیست‌‌وچهارم آبان‌‌ماه شصت‌‌ودو در بین راه مهاباد-نقده مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و شهادت نصیبش شد. قلعه بالای روستای برم دامغان را برای آرامش ابدیش برگزید.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.