جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید احمد مصحفی

فرازی از وصیت نامه:
شهید احمد مصحفی

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :احمد مصحفی
نام پدر :نصرالله
تاریخ تولد :۱۳۳۸/۰۱/۰۵
محل تولد :روستای قلعه دامغان
شغل :آزاد
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تدارکات خط
سن :۲۲ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۰/۰۶/۳۱
محل شهادت :سوسنگرد
نام عملیات :عملیات شهید مدنی
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش به شکم

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

لحظات شیرین و پراضطراب به دنبال هم طی می‌شوند. نیمه‌های شب است. واپسین دقایق پنجمین روز فروردین‌‌ماه سال هزاروسیصدوسی‌‌وهشت هجری شمسی در حال گذر است. در دل کوهسار شمال دامغان (قلعه دیباج) در خانه‌ای کوچک و باصفا، صوت دلنشین صلوات با صدای گریه نوزادی درهم آمیخت و شور و شادی به جان همه اعضای خانواده نشست. پهنای صورت مشهدی نصرالله پر از اشک شد. دستان پینه‌‌بسته‌اش را به آسمان بلند کرد: «خدایا! فرزندم را عاقبت به خیر کن!»

پدر برای سادات احترام ویژه‌ای قائل بود؛ از این‌رو نام‌گذاری سومین پسرش را به سیدی بزرگوار و مورد احترام سپرد. او نیز نام سرسلسلۀ کائنات و جمله انبیا، احمد، را برایش برگزید. مشهدی نصرالله یک دهقان ساده بود که روی زمین‌های مردم کار می‌کرد اما خشک‌‌سالی‌های طولانی منطقه، کار را به کشاورزان و دامداران روستا سخت کرده بود. نصرالله چاره‌ای جز ترک روستا نداشت.

به‌‌همراه خانواده به دامغان می‌آید و در محله معصوم‌زاده در یک خانۀ کوچک اجاره‌ای ساکن می‌شوند. چند صباحی نمی‌گذرد که مشهدی نصرالله در اثر بیماری جان به جان ‌‌آفرین می‌سپارد.

احمد خردسال طعم رنج را در مذاق جانش احساس می‌کند. مادر احمد که گویی گرمای خورشید را در دستان مهربانش دارد، سرپرستی خانواده را بر عهده می‌گیرد. او مادری زحمت‌کش، متدین و پاک‌دامن بود و از جمله بانوانی که بهشت به خود می‌بالد که فرش قدم‌هایشان باشد. برای احمد، مادر خود بهشت بود.

فرشته‌‌سیرتی آدم‌‌صورت که از بام تا شام برای مردم نانوایی می‌کرد. به روایت خودش بعضی روزها از فرط خستگی در همان منازلی که سرتنور می‌رفت بی‌هوش می‌شد؛ اما در همه حال لحظه‌ای از تربیت فرزندانش غافل نبود. رنج‌ها و محنت‌های بی‌پایان مادر از نگاه‌های کودکانه و معصوم احمد پنهان نمی‌ماند.

احمد تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را پشت‌سر می‌گذارد. در دبیرستان فردوسی در رشته ادبیات و علوم انسانی ادامه تحصیل می‌دهد. سال‌های آخر تحصیلات او هم‌زمان با شکوفایی انقلاب اسلامی ملت ایران است. او با دیگر هم‌کلاسی‌هایش شبانه بر دیوار شعار می‌نویسند و اعلامیه پخش می‌کنند.

در سال پنجاه‌‌ونه به جهادگران می‌پیوندد. با شدت‌‌گرفتن آتش جنگ مانند بسیاری از جوانان غیور میهنش راهی جبهه می‌شود. هفت ماه از حضور او در جبهه می‌گذرد. در عملیات شهید مدنی در منطقۀ سوسنگرد بر خوان «عند ربهم یرزقون» می‌نشیند و برای همیشه زندۀ جاوید می‌شود.

مردی که در تمام زندگی‌‌اش روی آسایش را ندید و رنج دوران و محنت‌های زمانه برایش تمامی نداشت؛ اما همه را با صبوری پشت‌سر گذاشت و هیچ‌گاه لب به گله و شکایت نگشود.

روح بلندش فراتر از قیل و قال زندگی دنیایی بود. تنها با چراغ ایمان حرکت می‌کرد و بر عصای صبر و توکل تکیه داشت. به پاداش صبوری‌اش در جوار رحمت رحمان آرمید. پیکر پاکش در گلزار شهدای دامغان آرام گرفت.

 

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.